روابط روسیه و غرب که در
آغاز دوره سوم ریاستجمهوری پوتین در فضای رکود آغاز شده بود، با تشدید
تحولات در سوریه و سپس اوکراین وارد دورهای از تنش مستقیم شده است. هرچند با توجه به پویایی فزاینده شرایط، نمیتوان
با قاطعیت درباره دستآوردهای نهایی روسیه در این دو موضوع سخن گفت، اما
دستکم تا مقطع حاضر، این واقعیت پذیرفتنی است که مسکو یکی از مهمترین
موانع عدم موفقیت غرب در پیشبرد توسعهطلبی خود در این دو جغرافیا بوده و
این خود میتواند دستآوردی برای مسکو تلقی شود. در تحلیل نهایی، مهمترین
«دلیل» این رویارویی رقابت صفر ژئوپولیتیکی دانسته میشود که طی آن نه
روسیه و نه غرب عقبنشینی را جایز ندانسته و مصادف با خسارات بلندمدت سیاسی
و امنیتی میدانند.
اما مهمترین «پیامد»
موفقیت نسبی مقاومتِ مستقیم روسیه در سوریه و اوکراین را میتوان آشکار شدن
هرچه بیشتر ضعف نسبی در هژمونی غرب دانست که بسیاری از تحلیلگران پیشتر
درباره ابعاد نظری آن صحبت کرده بودند. در همین فضا، از جنبه سلبی این
خودباروری در روسیه در حال تقویت است که این کشور در مقام یک «قدرت بزرگ
مستقل» میتواند مانع شکلگیری روندهای مخالف با منافع ملی خود به ویژه در
حوزه ژئوپولیتیکی شود. حال آنکه تا پیش از این مسکو یا به این توان باور
نداشت (دوره یلتسین)، یا شرایط را برای آزمون عملی آن مناسب نمیدید (دوره
اول ریاستجمهوری پوتین) و یا در همراهی با غرب در پی تحقق آن بود (دوره
مدویدیف).
از جنبه ایجابی نیز این ذهنیت نه تنها در روسیه،
بلکه در میان سایر قدرتهای غیرغربی در حال تقویت است که با افول نسبی
هژمونی غرب که با دوره جدیدی از بازتوزیع قدرت در نظام بینالملل و تالی آن
تغییراتی در ساختار و روندهای حاکم بر این روابط همراه خواهد بود،
میتوانند سهم بیشتری به خود اختصاص دهند.
با
این ملاحظه، در شرایطی که غرب با دخالت مستقیم و غیرمستقیم در تحولات سوریه
و اوکراین در صدد بسط حکومتمداری جهانی خود و قبض فضای بازی سایر قدرتها
از جمله روسیه بود، هماکنون با چالش تجدیدنظرطلبی روسی مواجه شده که طی
آن ترکیبی از ابهامات از جمله در باب آیندة مدیریت سیاسی و اقتصادی جهان و
رهبری غرب بر این عرصه مطرح میشود. البته که غرب مخالف این رویکرد است و
با ادامه کلیشهسازی از روسیه به عنوان موجودیتی که بیش از وارث تاریخی و
ایدئولوژیکی شوروی نیست و برجستهسازی غربستیزی و رویکرد غیرهمکاریجویانه
و مخرب این کشور در نظام اروپایی و جهانی تلاش میکند تا عرصه را به نفع
خود تغییر دهد.
مدل پیشنهادی مسکو برای خلأ
مدیریتی ایجاد شده، نظم «چندقطبی دموکراتیک» به جای یکجانبهگرایی
توسعهطلبانه غرب است. هرچند این مدل، از جهت مبانی همان نظام چندقطبی
کلاسیک است که بر توازن قوا ابتناء یافته، اما با رویکردی عملگرا همزمان
بر توازن منافع نیز تأکید دارد. مهمتر اینکه، به دنبال بلوکبندی سیاسی و
ترسیم خطوط تقسیم جدید در جهان خصوصاً میان روسیه و غرب نیست. روسیه در
چهارچوب این مدل به دنبال ایفای نقش بیشتر در رهبری سیاسی جهان است که آن
را حق تاریخی و کیفی خود میداند. این مدل، همچنین فرصت بهتری برای پشبرد
سیاست خارجی چندبرداری، همراه با امکان دفاع قاطع، اما غیرمقابلهجویانه از
منافع ملی را برای مسکو فرآهم خواهد آورد.
لذا،
تجدیدنظرطلبی روسی نه یک رویکرد تهاجمی، بلکه در تلاش این کشور برای
تأمین منافع خود در برابر رویکرد مستمرِ تهاجمی غرب ریشه دارد و بهرغم
برخی نمودهای سختانگار، ماهیت آن همچنان عملگرا است. عدم تمایل به تنشِ
غیرضرور و دادن هزینههای غیرلازم از شاخصههای این رویکرد است که پوتین در
سخنان 2 خرداد خود در پترزبورگ با اشاره به وجود منافع متقابل در همکاری
روسیه با غرب در حوزههای مختلف از جمله افغانستان، موضوع هستهای ایران،
سوریه و مقابله با تروریسم بینالملل بر آن تأکید کرد.
حداقل
اینکه مسکو در سه موضوع اول میتوانسته اخلالهایی را در مقابل غرب انجام
دهد، اما با «تفکیک موضوعی» میان حوزههای تقابل و همکاری که شاخصی دیگر از
رویکرد عملگرا است، به این امر مبادرت نکرده است. در همین رابطه، هرچند
در برخی منابع الحاق شبهجزیره کریمه به روسیه اقدامی تهاجمی تلقی میشود،
اما واقع امر این است که سیاست این کشور در اوکراین و سوریه بیش از هر چیز
واکنشی به تلاش غرب برای تبدیل مسکو به «بازیگری محدود» در چهارچوب نظام
بین¬المللِ غربمحور بوده است.
البته، هرچند
روسیه در شرایط فعلی سهمی مهم در بروز تردید در کارکرد ثبات هژمونیک
غربمحور داشته، اما در برآورد ارتقاء موقعیت این کشور در نظام بینالملل
نباید اغراق کرد. چرا که بررسی مولفههای قدرت آن در سه بُعد اصلی اقتصادی،
فرهنگی و نظامی نشانی از تغییرات مثبت قابل ملاحظه به دست نمیدهد. بنا به
اعلام مقامات صندوق بینالمللی پول اقتصاد روسیه با «رکود» مواجه است،
مسکو به لحاظ قدرت نرم از جمله در بعد فرهنگی حتی در حوزه «سیآیاس»
موفقیتهای ملموسی نداشته، در بعد نظامی نیز توسعه آن آهنگی آرام دارد و
واردات برخی اقلام از جمله هواپیماهای بدونسرنشین از اسرائیل و ناو
میسترال از فرانسه نشان میهد که این کشور در فنآوریهای نوین در این حوزه
با ضعفهایی مواجه است.
اما تقویت مولفه چهارم
یعنی، ارتقاء موقعیت سیاسی روسیه در عرصه بینالملل قابل انکار نیست و این
کشور طی سالهای اخیر روند صعودی منزلتیابی در سلسله ترتیبات نظام جهانی
را به طور «نسبی» حفظ کرده است. همچنانی که اشاره شد عامل مهمی که به این
روند کمک کرده، افول نسبی هژمونی غرب است، چرا که در معادله صفر قدرت در
عرصه آنارشیک نظام بینالملل، هر کاهش قدرتی مصادف با افزایش به نفع دیگران
است.
در این بین، نباید از اهمیت برخی
«انتخاب»های مسکو به عنوان دومین عامل گذشت. به این عبارت که اگر روسیه در
سوریه همچون لیبی عمل میکرد و یا در اوکراین رویکرد قاطع نشان نمیداند،
اکنون وضعیت به گونهای دیگر و معادله قدرت آن با غرب به نحوی متفاوت بود.
«شرایط» مساعد را نیز باید به عنوان سومین عامل در نظر داشت. از جمله این
شرایط که در پیشبرد سیاست روسیه در سوریه مهم بوده میتوان به نقش ایران
اشاره کرد، و در اوکراین نیز اقلیت بزرگ روس تأثیری بسزا داشته است. لذا،
با توجه به محدودیتهای مسکو در عرصه خارجی، اگر در آینده «انتخاب»های
درستی صورت نگیرد و «شرایط» با روسیه همراهی نکند، موفقیت این کشور
میتواند در ابهام قرار گیرد. با این وجود، نباید از مهارت کرملین در
«انتخاب»های بهینه و استفاده از «شرایط» به نفع خود غافل بود.
در
همین رابطه باید به ضعفی مهم در سیاست خارجی روسیه اشاره کرد و آن اینکه
هرچند این کشور حائز شمار زیادی «شریک راهبردی» مفروض از جمله چین است، اما
فاقد توان اتحادسازی و به تبع آن، فاقد متحدی قابل اتکاء در برابر غرب است
که طی آن بتواند تقویت موقعیت خود در عرصة بینالملل را با هزینه کمتر و
با تداوم بیشتری پیش ببرد. در این بین، فقدان راهبرد مشخص در سیاست خارجی
به عنوان مشکلی مبنایی نیز مزیدی بر این ضعف هستند. لذا، هرچند تحولات اخیر
باعث احیاء خودباوری ناموزونی در این کشور برای تحقق اهداف جهانی آن شده،
اما پرواضح است که تحقق این هدف منوط به مهیا کردن مجموعهای متنوع از
عوامل خصوصاً تدوین راهبرد مشخص، تقویت و تجمیع توانمندیها و ایجاد
ائتلافهای موفق در عرصه خارجی است.
به این
اعتبار، هرچند هماکنون دامنه بازی مسکو فراختر و چشمانداز موفقیت آن در
توسعه نفوذ خود در عرصه بینالملل نسبت به قبل بیشتر به نظر میرسد، اما
نباید این وضعیت را نهایی دانست و باید به نسبی بودن و پویایی شرایط و
امکان تغییرات در آینده توجه داشت. چرا که نظام بینالملل پیچیده فعلی مملو
از متغیرهای غیرقابل کنترلی است که میتوانند صحنه و عرصه بازی را حتی در
کوتاهمدت تغییر دهند.