مطالعات ایران و روسیه

سیاست خارجی و بین‌الملل

مطالعات ایران و روسیه

سیاست خارجی و بین‌الملل

چگونه می توان در جنگ سرد پیروز شد؟

پیچیدگی وضعیت بین‌المللی و حساس‌تر شدن اختلافات قدرت‌های بزرگ، بحث‌های شدیدی را در مورد ماهیت تناقضات موجود در جهان بوجود آورده است. در این شرایط، به ویژه، این سوال مطرح می‌شود که آیا چنین وضعیتی، «جنگ سرد» جدید است؟ من می‌توانم ادعا کنم که بله. البته، طبیعتا، جنگ سرد جدید، با نمونه قبلی آن در قرن گذشته، متفاوت است، مهمتر از همه، اینکه، این جنگ، ماهیت یک‌سویه‌ای دارد.   این اولین سالی نیست که ایالات متحده و نزدیکترین حلقه خدمت‌کارانش، بر اساس الگوهای رویارویی قبلی عمل می‌کنند.
 
کسانی که رویارویی گذشته را به یاد می‌آورند، به خوبی شاهدند که چگونه ترفندها تکرار می‌شوند. برنامه‌های ساخت و سازهای نظامی به منظور بازگرداندن برتری از دست‌رفته و کشاندن روسیه به مسابقه تسلیحاتی معطوف شده‌اند، همانطور که زمانی پای اتحاد جماهیر شوروی را به آن کشاندند. .هدف تحریم‌ها و محدودیت‌ها کندکردن توسعه است. کمپین تبلیغاتی برای توجیه دو هدف نخست و تضعیف اعتبار بین‌المللی روسیه به خصوص از طریق ایجاد تحریکات علنی، فعال است.
 
بسیاری از گام‌های عملیاتی نیز همزمان بوقوع می‌پیوندند. در دهه 1980، اتحاد جماهیر شوروی را به مداخله در لهستان سوق دادند. در حال حاضر این نقش «قربانی»، به اوکراین اختصاص داده شده است. اکنون، حدود یک دهه است که آنها در صدد تکرار بحران موشکی دهه‌های 1970 و 1980 در اروپا هستند، در حالی که سعی دارند سیاست اروپا را نظامی کنند. ریگان شوروی را امپراتوری شر اعلام کرد.  اکنون هم  فقط، تصویر کشور و رهبری آن را بسیار شیطانی می‌کنند.
 
باید گفت، غرب «جنگ سرد» یکجانبه‌ای را در تلاش برای از بین بردن توازن نیروهای شکل‌گرفته در جهان - که به نفع آن نیست- به راه انداخته است. این جنگ خطرناک است. باید با هشیاری و واقع‌بینی دورنمای وضعیت ژئوپولیتیکی، جغرافیای اقتصادی و ایدئولوژیکی و همچنین تجربه جنگ گذشته را ارزیابی کرد و استراتژی بلندمدتی را در نظر گرفت. با این حال، اگر اتحاد جماهیر شوروی30 سال پیش  شکست خورد، این بار، شانس کامیابی اتفاقا از آن روسیه است، شانسی که به خودی خود پیش نیامده، و در عرصه جهان غیرغربی، به عنوان یک ییشگام رو به رشد و متکی به خود  به شمار می‌آید.
 
در «جنگ سرد»، پیداست که همه شکست می‌خوردند. مسئله این است که چه کسی متحمل خسارت و آسیب کمتری خواهد شد. پیروزی در آن، گذرا و  اغلب هم خطرناک است، اکنون غرب چنین چیزی را احساس کرده است، پس از آنکه، بالاخره، از سرخوشی و شعفی که پس از فروپاشی کمونیسم به آن دست یافت، به هوش آمد. مهم این است که از یاد نبریم سیاست جهانی – بازی با «حاصل جمع صفر» نیست. و هدف آن نباید شکست کسی باشد، بلکه در صورت امکان، باید پیروزی برای همه در  شرایط جدید و  نظم جهانی عادلانه و پایدارتر باشد..
 
جنگ جدید
شدت رویارویی تحمیلی، به ویژه در حوزه اطلاعات، منجر به آن شد که غرب خود را در وضعیت دفاع ناامیدانه می‌بیند و در صدد برهم زدن توازن نیروها در جهان - که به نفع آن نیست- بر می‌آید.  هدف استراتژیک این نبرد چریکی چین است. با این حال، برای اینکه آن را از تبدیل شدن به قدرت اول جهان باز دارد، لازم است روسیه را که در سر راه آن قرار گرفته در هم شکسته و یا نابود نماید. افزون بر این، جنگیدن با روسیه عادی‌تر شده است. 
 
دلیل اصلی این ضدحمله متهورانه بسیار عمیق است. غرب از قرون شانزدهم و هفدهم میلادی برتری نظامی بی‌قید و شرط خود را که سلطه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی غرب بر مبنای آن استوار بود، از دست داده است. با ظهور سلاح‌های هسته‌ای توسط اتحاد جماهیر شوروی، چین، و پس از آن برخی از دیگر کشورهای غیر غربی، حفظ پتانسیل هسته‌ای روسیه و بازسازی قابلیت بازدارندگی فعال آن در سال‌های 2000، غرب امکان و توانایی برقراری هژمونی خود را با استفاده از نیروی نظامی، از دست داد. این وضعیت جهان را دموکراتیزه کرد و امکان استفاده از انبوهی از مزایای رقابتی را (از جمله با جذب فن‌آوری غربی) توسط دیگر کشورها و تمدن‌ها فراهم آورد. روسیه با احیای پتانسیل استراتژیک خود و با اراده برای مبارزه به خاطر حاکمیت و امنیت خود، در واقع، به «قابله» اعتلای قدرت‌های جدید، به خصوص در آسیا تبدیل شد. به طوری که، تناسب نیروها در جهان طی 10 تا 15 سال اخیر به طور اساسی تغییر کرده است.
 
عقب‌نشینی غرب - (علاوه بر دیگر موارد) نتیجه اشتباه تقریبا محتوم آن در اوایل دهه 1990 است. در آن زمان، بنا به دلایل مختلف، اکثر نخبگان و جامعه روسیه مایل بودند در شرایط آبرومندانه به بخشی از جهان غرب تبدیل شوند. اما غرب به دلیل تکبر شخصی، پیروزی، کاستی ایدئولوژیک و کوته‌بینی فکری به این اشتیاق واکنشی نشان نداد. آنها مطالبات غیرممکنی از روسیه داشتند- از تابعیت ایدئولوژیک، ژئوپلیتیک و اقتصادی تا محدودیت حاکمیت، که با تمام سنن تاریخی کشور مغایرت داشت. بنابراین، این شانس از دست رفت. اما وقتی روسیه در یک دوره‌ی تاریخی کوتاه، به طور قابل پیش‌بینی، و بخصوص به دلیل پتانسیل نظامی، موقعیت خود را به عنوان یک بازیگر برجسته جهان بازسازی کرد، دیگر به لحاظ سیاسی به عنوان یک کشور غیر غربی ظاهر گشت. این وضعیت، توازن جهانی نیروها را به شکل اساسی تغییر داد.
 
یکی دیگر از علل شعله‌ورشدن جنگ سرد، بیشتر کاربردی است. نخبگان غرب به دلیل نارضایتی اکثریت جامعه از رشد نابرابری و نبود دورنمایی برای افزایش رفاه، کنترل بر نظام سیاسی خود را از دست دادند. اکثر آنها - که اصطلاحاً «پوپولیست‌ها» خوانده می‌شوند - فرصت پیداکردند با دورزدن موسسات سنتی و خودسازماندهی از طریق رسانه‌های اجتماعی، بر سیاست اثرگذار باشند. نخبگان از تغییر سیستمی که تحریک‌کننده‌ی افزایش نارضایتی بود، عاجز ماندند. اما سعی داشتند فرآیندهای جدید را تحت کنترل بگیرید و بدین منظور، به یک دشمن خارجی نیاز بود – که در این مورد، «هکرهای روسیِ» نیمه‌افسانه‌ای نقش این دشمن خارجی را ایفا می‌نمایند.
 
این تقابل از 10 سال پیش، زمانی که مسکو خود را به عنوان یک بازیگر دارای حق حاکمیت و مستقل اعلام کرد و مهمتر از همه، به طور جدی به احیای توان رزمی نیروهای مسلح خود پرداخت، اجتناب‌ناپذیر شد. تنها زمانی می‌بایست در انتظار کاهش تقابل بود که ایالات متحده و دیگران در غرب، به وضعیت جدید امور عادت کنند و دست کم، یک نظم جزئی به دست آورند و نظام‌های سیاسی در حال گسترش را تحت کنترل بگیرند، که این امر، به معنای رشد اجتناب‌ناپذیر عناصر واضح اقتدارگرایی خواهد بود.
 
ایالات متحده و نزدیکترین متحدان آن همه نیروهای ذخیره را وارد این نبرد کرده‌اند. غرب در تلاش برای استفاده از مزایای باقیمانده، سیاستگذاری می‌کند و در نتیجه، سیستم اقتصادی لیبرال جهانی را توسعه می‌دهد. از آنجایی که نفوذ غرب همچنان مثل گذشته در حوزه اطلاعات بسیار قوی است، جنگ تبلیغاتی علیه همه به راه افتاده است. این امر، اتفاقا، با همترازکردن اعتباری که به دلیل دادن نسبتا کیفی و عینی اطلاعات در گذشته، ایجاد شده، پایه و اساس برتری در این حوزه را بر هم می‌زند.
 
برای پیش‌بینی طرح اولیه استراتژی در جنگ سرد جدید، لازم است منابع طرف‌ها و تصویری از جهانی که در آن رویارویی و مقابله افزایش خواهد یافت، ارزیابی شود.
 
حوزه ایدئولوژیک
در غرب، فعلا مهمترین مزیت ایدئولوژیک، سطح بالا و کیفی زندگی اکثر شهروندان است. بخصوص که فعلا موفق به حفظ این کلیشه شده که رفاه نتیجه‌ی دموکراسی سیاسی است، که تقریبا در تمام کشورهای توسعه‌یافته رویکرد غالب مدیریت دولتی می‌باشد. با این حال، این امر، در حال حاضر مورد شک و تردید قرار گرفته است. شاخص‌های سازمان «خانه آزادی»، که میزان گسترش و محبوبیت دموکراسی در جهان را ارزیابی می‌کند، چندین سال است که در این رابطه پویایی منفی را نشان می‌دهد.
 
دلیل اصلی آن، در داخل غرب نهفته است که همانا عمیق‌شدن نابرابری و کاهش سطح زندگی طبقه متوسط است. این تصویر با یک سری اقداماتِ عمدتا ناموفق - در افغانستان، عراق، لیبی، حمایت از «بهار عربی» خدشه‌دار شده است. در این رایطه، بحران طولانی در اتحادیه اروپا و سیاست دونالد ترامپ نیز در محو جذابیت دموکراسی، سهیم بوده‌اند. افزون بر این، دستاوردهای کشورهای خودکامه آسیایی، «قدرت نرم» غرب را از استدلال در مورد فقدان مدل توسعه‌ی جایگزین محروم کرده است.
 
دموکراسی لیبرال ناگزیر به عقب‌نشینی است. همانطور که دموکراسی تقریبا همواره در طول تاریخ در رقابت شدید از پانشسته است. جمهوری‌های هلنیک از استبداد کمتری برخوردار بودند. جمهوری روم به امپراتوری تبدیل شد. نووگورود سقوط کرد، جمهوری ونیز تضعیف و تسلیم ناپلئون شد. دولت نسبتا دموکراتیک لهستان مغلوب امپراطوری روسیه و پروس شد و در هم شکست. البته در دوران نه چندان دور هم شاهد فرآیندهای مشابه بودیم. تقریبا تمام اروپا تسلیم هیتلر شده بود. اگر نبود مبارزه ناامیدانه اتحاد جماهیر شوروی و آمادگی مردم آن برای از خودگذشتگی، تاریخ قاره اروپا و بسیاری از کشورهای جهان به گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. 
 
من حتی ایده پیچیده‌تری را بیان خواهم کرد – سرمایه‌داری، که طبق تعریف، موجد نابرابری است با دموکراسی مغایرت دارد. در واقع، دموکراسی، شرط و مبنای موفقیت آن نبود، بلکه نظام حقوقی حاصل از فئودالیزم، مدافع مالکیت بوده است. افزون بر این، توسعه دموکراسی در غربِ سرمایه‌داری، طبق شاخص‌های کنونی، متکی بر نظام سیاسی مستبدانه‌ای بود که بر پایه برتری نظامی و بازتوزیع تولید ناخالص ملی جهانی از مستعمرات و نیمه‌مستعمرات قرار داشت. چنین تکیه‌گاهی دیگر نیست و نخواهد بود. همانطور که تهدیدهای کمونیسم دولتی که محافل حاکم غرب را واداشت تا عدالت اجتماعی را مورد توجه قرار دهند، وجود نخواهد داشت.
 
مورد مذکور به معنای مرگ دموکراسی نیست. هر دولت ناگزیر است به خواسته‌های مردم ترتیب اثر دهد. از جمله به همان دلیلی که در بالا ذکر شد - فناوری‌ها به شهروندان امکان بی‌سابقه‌ای برای خودسازماندهی و حمایت از منافع خود می‌دهند. البته این موضوع در مورد همه چیز صادق است و طبیعتا، روسیه هم از آن مستثنی نیست.
 
اکنون پس از ده سال، دوگانگی «اقتدارگرائی ارتجاعی - دموکراسی مترقی» بیشتر هم می‌شود. در جهان مجموعه‌ای از سیستم‌های ترکیبی مختلف تشکیل شده است. بزرگترین شانس‌های دموکراسی در ایالات متحده باقی می‌ماند – هم به لطف کارآیی سیستم اقتصادی محلی که به احتمال قوی ترامپ تکانی به آن داده است، و هم به این دلیل که آمریکا منحصر به فرد است. امریکا تنها دولتی است که به عنوان یک دموکراسی متولد شده است و برگشتن از این ساختار، به احتمال زیاد، به سادگی امکان‌پذیر نیست. اما درجه لیبرال بودن آن می‌تواند تغییر کند. عرصه دموکراتیک در ایالات متحده هم تنگ می‌شود، که این امر در مبارزه برای کنترل ارتباطات جدید و در نتیجه نوآوری‌های ترامپ اتفاق می‌افتد. اما بعید نیست، که اینها، پس از کناررفتن او از پست ریاست جمهوری هم، باقی بمانند.
 
در حوزه‌ی ارزشی هم وضعیت مشابهی به وجود خواهد آمد. دوران جهانی‌شدن، بازارهای جدیدی را گشود و منجر به افزایش شدید رفاه در غرب شد. به دلیل احساساتی که بواسطه انقلاب‌های 1968 شکل گرفت، همه این‌ها به دگرگونی گسترده‌ی جهت‌گیری‌های ارزشیِ بخش عظیمی از نخبگان غربی به سمت تقدم فردگرایی، تسامحی که به لحاظ دگماتیک قابل درک است، جهان‌وطنی، طردکردن اعتقادات و حتی به طور جزئی، طرد خانواده و دیگر ارزش‌های سنتی انجامید. اما وضعیت تغییر کرده است. رفاه دیگر در حال رشد نیست.

اکثرا در کشورهای پیشرو و طراز اول غربی، دیگر برداشت مطلوب دیکته‌کردن ارزش‌های پسامدرن، متوقف شده است. اما اکثریت قریب به اتفاق ساکنان جوامع غیرغربی که به طور فعال در حال توسعه هستند (و وزن آنها در سیاست، اقتصاد جهانی و حوزه ایدئولوژیک در حال رشد است) این ارزش‌ها را به سادگی به عنوان ارزش‌های مغایر با سنت‌های فرهنگی محلی نادیده می‌گیرند. در نتیجه، اقلیت مترقی - یا آنگونه که خودشان را به حساب می‌آورند- اقلیت غربی (و اقلیت «پیشرفته» در کشورهای دیگر) تقریبا ناچیز شده‌اند. این اقلیت، برای آینده قابل پیش‌بینی، باید از خود دفاع کند، اما حمله نه.
 
لازم به ذکر است که شکست لیبرالیسم تهاجمی، دستاوردهای اجتماعی و انسانی که در طول تاریخ تمدن غرب به دست آمده را از بین نمی‌برد و مخالفت با تحمیل ایدئولوژی غربی، به طور کلی تمایل برای یافتن بهترین مدل‌ها را –  به نفع توسعه داخلی- نادیده نمی‌گیرد. از بین رفتن گرسنگی و تهدید فوری جنگ، انقلاب اطلاعات و افزایش سطح زندگی، همه مدل‌های اجتماعی-سیاسی را به سمت انسانیت، شفافیت و مدارای بیشتر سوق خواهد داد. چیزی که، اصولا، در حال حاضر، در روسیه به طور طبیعی اتفاق می‌افتد. و این امر به هیچ وجه با ارزش‌های روسیه از قبیل وطن‌پرستی، پایبندی به حاکمیت، تحقق بخشیدن به خود از طریق خدمت به خانواده، جامعه، و کشور، نه  فقط برای خود، بلکه برای تسامح مذهبی و تساهل فرهنگی، تناقض ندارد. آخرین مورد، بویژه در نوع روابط متقابل آشکارا حائز اهمیت است.
 
بنابراین، حتی بدون سیاست خارجی خاص، روسیه صرفا با حفظ صلح نسبی به بازتوزیع عینی نیروها در حوزه رقابت ایدئولوژیک مساعدت خواهد کرد. فقط باید اجازه داد تاریخ کارش را انجام دهد. اما در حوزه اطلاعات و تبلیغات، وضعیت پیچیده‌تر است.
 
در اینجا، جبر شدید سلطه ماندگار فرهنگی، اعتماد نسبت به رسانه‌های غربی را متورم کرده است. روشنفکران در سراسر جهان به این امر خو گرفته‌اند که نه تنها در مورد همسایگان خود، بلکه اغلب در مورد خودشان نیز، از منابع غربی استفاده کرده و آگاهی یابند. غرب هم با شکست در رقابت جهانی کار تبلیغاتی را شدیدا تشدید کرده است. 
 
روسیه باید ظرفیت تبلیغی خود را افزایش دهد. میراث دست و پاگیر دوران شوروی و دلبستگی بیمارگونه به غرب در دهه اول روسیه پساشوروی و تمایل به بهانه آوردن پاسخی جز «مقاومت» نداشته است. در بخشی از روشنفکران که به لحاظ ذهنی در دهه‌های 1980 و 1990 گیر کرده‌اند، عقده حقارت و خود کم‌بینی نسبت به کشور خود باقی مانده است. اما داستان آشکار شد. در زمانه بحران و دفاع کورکورانه شرکای غربی پیدا می‌شوند، آنها در حالی که حتی خودباوری را در کشورهای خود تضعیف می‌کنند، یکی پس از دیگری مرتکب اشتباهات ناگزیر می‌شوند. اکثریت جامعه روسیه بر این باورند که روسیه برنده است. این احساس باید پرورش داده شود و توسعه یابد.
 
البته برای طراوت و شادابی، رشد اقتصادی و توسعه‌ی پیشتاز در حوزه‌ی اجتماعی ضروری است. با این حال، رشد فعلی وطن‌پرستی و اطمینان خاطر بیشتر روس‌ها به هیچ وجه ناشی از این نیست که آنها در طول پانزده سال گذشته زندگی سیرکننده‌تر، مرفه‌تر و آزادانه‌تری نسبت به دوران سخت قرن بیستم به دست آورده‌اند.
 
حوزه ژئواکونومیک
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، بحران و اصلاحات ناموفق دهه 1990 و ثروت‌های هیدروکربنی سال‌های2000 که برای نوسازی قاطع به کار گرفته نشد به طور جدی سهم کشور را در تولید ناخالص ملی جهانی و جمعیت کاهش داد. تقریبا بسیاری از شاخه‌های نسبتا پیشرفته اقتصاد از دست رفت، به عنوان مثال، ساخت هواپیماهای داخلی. بخشی از روشنفکران شایسته علمی و فنی از دست رفتند. تولید ناخالص ملی ناچیز و رشد آرام، فرصت‌های سیاست خارجی را محدود می‌کنند. در این شرایط، دیگر، روسیه را یک قدرت اقتصادی رو به رشد به حساب نمی‌آورند که بخواهند با آن دوستی کنند یا به طور مخاطره‌آمیزی دشمنی بورزند.
 
با این حال، در مقایسه با اتحاد جماهیر شوروی، مزایای بسیاری هم وجود دارد. نکته اصلی این است که انتقال به (اقتصاد) بازار، بالاخره، امکان نان دادن به مردم را فراهم کرد. اکثر مردم هنوز هم ثروتمند نیستند، اما بهتربودن شرایط امروز نسبت به حکومت شوروی غیرقابل مقایسه است. از جمله دلایل رفاه نسبی، توقف مسابقه تسلیحاتی و همچنین (پایان دادن به) سیاست پرهزینه مبتنی بر عقاید ایدئولوژیک است که کشور را بی‌رمق کرده بود. اتحاد جماهیر شوروی اساسا یک اقتصاد نظامی بود. هیچ کس نمی‌داند چقدر برای دفاع هزینه شده است. اما به احتمال زیاد، این هزینه‌ها حدود یک چهارم تولید ناخالص ملی، یعنی 5-6 برابر بیشتر از سهم فعلی هزینه‌های نظامی بوده است.

جمهوری شوروی فدراتیو سوسیالیستی روسیه، تقریبا به تمامی جمهوری‌های اتحاد شوروی یارانه می‌پرداخت، و اتحاد جماهیر شوروی هم به تمامی کشورهای واقع در کمپ سوسیالیستی. مبالغ هنگفتی برای کمک به کشورهای «با گرایش سوسیالیستی» و «جهان سوم» به مصرف می‌رسید و یا حیف ومیل می‌شد. مدت کوتاهی قبل از فروپاشی شوروی، ولادیمیر پتروسکی، معاون وزیر امور خارجه، شمار این کمک‌ها را 24 میلیارد دلار اعلام کرد. به نظر می‌رسد ملتی که حقیرانه زندگی می‌کرد، بیش از سایر نقاط جهان به دیگر کشورها کمک می‌کرد. تانک‌ها هم بیش از سایر نقاط جهان مسلح بودند. اما روسیه چنین زحمتی به خود نمی‌دهد و به همین دلیل به مراتب منابع اقتصادی بیشتری برای مقاومت در برابر مخالفت‌ها، با توجه به سهم نسبتاً کم روسیه در تولید ناخالص ملی جهانی در مقایسه با اتحاد جماهیر شوروی در اختیار دارد.
 
اتحاد جماهیر شوروی اقتصاد بسته‌ای داشت که ناگزیر بود بیشتر کالاهای اساسی خود را به تنهایی تولید کند. (اما) روسیه به مراتب بازتر است و به طور گسترده از مزایای تقسیم کار بین‌المللی بهره می‌گیرد. با این حال، همین امر، آن را آسیب‌پذیرتر کرده است. چرا که در مواجهه با رقابت‌های سخت، دائما باید بین بازبودن و خودکفایی دست به انتخاب دشواری زد. این امر مستلزم سطح دیگری از ادغام سیاست خارجی و اقتصادی است. با این حال، نکته اصلی احیای رشد اقتصادی است. هم برای حفظ روحیه اخلاقی جامعه و هم برای کسب منابع اضافی در رقابت ژئوپولیتیک.
 
حوزه ژئواستراتژیک
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، روسیه‌ی تاریخی بخش مهمی از اراضی و تقریبا نیمی از جمعیت خود را از دست داد. منطقه حائل استراتژیک در غرب کاهش یافت و یا از نظر روانی و نظامی از بین رفت. ناتو صدها کیلومتر به مناطق مرکزی روسیه نزدیک شد. خطوط تماس مستقیم بیش از ده برابر طولانی‌تر شده و امتداد یافته است. این امر، نه تنها برای روسیه بلکه برای کشورهای جدید وضعیت ناخوشایندی ایجاد کرده است. اکنون بالتیکی‌ها واقعا موضوع نگرانی و ترس هستند. اگر آنها بی‌طرف بمانند از این نگرانی کاسته می‌شود.
 
گسترش بلوک آتلانتیک شمالی (ناتو) نه تنها سوء‌ظن متقابل را تشدید کرد، بلکه جناح ضدروسی را در موسسات یوروآتلانتیک به خرج کشورهای بالتیک و لهستان و تعدادی از کشورهای بی‌ثبات و فاسد که بیشتر در معرض نفوذ ایالات متحده هستند، قدرتمندانه تقویت کرده است. تغییر شدیدی در تناسب ظاهری نیروهای نظامی و هزینه‌های نظامی روی داده است. غرب بیش از 10 برابر بیشتر از روسیه (برای اهداف نظامی) هزینه می‌کند. گسترش ناتو و اتحادیه اروپا از فرصت‌های سیاست خارجی روسیه کاسته و آزادی جابجایی شهروندان روسیه را محدود کرده است. تعدادی از کشورها ناگزیر به امتناع از رژیم بدون روادید با روسیه شدند.
 
تضعیف مدیریت واحد سیاسی نظامی، برخی از جمهوری‌های سابق شوروی – واحدهای استراتژیک جنوب روسیه- را نسبت به افراط‌گرایی و تروریسم آسیب‌پذیر کرده است. در یک دوره تقریبا 20 ساله (از اواخر دهه 1980) نقطه‌ضعف‌های اتحاد جماهیر شوروی/ روسیه در معرض فشار سیاسی نظامی قرار گرفت که بر تصمیم‌گیری‌های مسکو تاثیرگذار بود.
 
در نهایت، انحطاط نظام تحدید تسلیحات و ظهور سلاح‌های جدید، از جمله سلاح‌های سایبری، منجر به فرسایش ثبات استراتژیک و افزایش تهدید جنگ شده است.
 
روسیه با فراهم کردن امکان گسترش فرامرزی برای اتحادیه کشورهای غربی، در مرزهای خود منبع درگیری‌های بالقوه‌ای پیدا کرد - یک کشور بزرگ متلاشی‌شده با مردمی فلاکت‌زده و مورد اهانت قرارگرفته که دلیل عمده مشروعیت نخبگان آن تا سال‌ها سیاست ضدروسیه خواهد بود. این کشور - اوکراین است.
 
اما علاوه بر این، نکات مثبت ژئواستراتژیک محضی هم وجود دارند. کناررفتن متحدان غیرقابل اعتماد و پرهزینه در اروپای شرقی بار سنگینی از دوش کشور برداشته است. روسیه به لحاظ نظامی سیاسی در شرایط بسیار مطلوب‌تر به خاورمیانه و تا حدی هم به ویتنام، بازگشته است. روسیه دیگر به جمهوری‌های اتحاد شوروی کمک مالی نمی‌کند، قاعدتا سطح زندگی نسبت به گذشته بالاتر است، اکنون هم اتباع این دولت‌ها، عمدتا در شرایط بسیار بدتری زندگی می‌کنند و ناگزیرند به عنوان مهاجران کار به روسیه سفرکنند. اما بدبختانه سیاست اشتباه و فساد به حیف و میل کردن عظیم بودجه در موضوع تخصیص اعتبار به اوکراین، و یا بالاتر از آن، در موضوع تخفیف قیمت گاز به این کشور منجر شد. با این حال، این اقدام مدت‌هاست که متوقف شده است.
 
روسیه ضمن درک خطر گسترش بیشتر اتحادهای غربی که جنگ بزرگ و افزایش تهدید از سمت جنوب را در پی دارد، دست به اصلاحات نظامی زد و به لحاظ نظامی فنی و اخلاقی-روانی نیروهای مسلح به مراتب کارآمدتر و کم‌هزینه‌تری را ایجاد کرده است. در عین حال، این نیروها نمی‌توانند (به رغم تبلیغات غربی و بر خلاف نیروهای مسلح عظیم اتحاد جماهیر شوروی) به عنوان تکیه‌گاهی برای اقدامات تهاجمی عظیم در نظرگرفته شوند. پس از ایجاد نسل جدیدی از سامانه‌های فوق دقیق، از جمله سامانه‌های راهبردی مافوق صوت که ولادیمیر پوتین، در اول مارس 2018 از آنها خبر داده است، روسیه به صورت دو فاکتو (عملا) در مسابقه تسلیحاتی پیروز شده است، بدون آنکه در آن درگیر شده باشد.

این سامانه‌های پیشگیرانه، اکثریت قریب به اتفاق سرمایه‌گذاری‌هایی که برای دور جدید نوسازی و ایجاد نیروهای استراتژیک در ایالات متحده برنامه‌ریزی شده‌اند را بی‌ارزش و خنثی کرده‌اند. ظاهرا، بخشی از سرمایه‌گذاری‌های عظیمی که فعلا صورت گرفته (به عنوان مثال، سرمایه‌گذاری‌هایی که بر آسیب‌پذیری ناوگان هواپیمایی به شدت می‌افزاید) لغو می‌شود. (از بابت این ایده که روسیه در این مرحله، بدون درگیری در مسابقه تسلیحاتی، در آن پیروز شده است، من از الکساندر کرامارِنکو دیپلمات برجسته روسیه و محقق  امور بین‌الملل سپاسگزارم). 
 
تحریم‌ها به جایگزینی واردات موفق در تعدادی از صنایع، به ویژه در بخش کشاورزی، کمک کرده‌اند. امنیت غذایی به طور قابل توجهی افزایش یافته است. تا به حال، عملیات سوریه موفقیت‌آمیز و کم‌خرج بوده است، که همراه با دیپلماسی استادانه، موقعیت روسیه را نه تنها در خاورمیانه بلکه بطور کلی در جهان نیز تقویت کرده است.
 
تولید ناخالص ملی جهانی در راستای خلاف جهت غرب توزیع می‌شود. در آنجا نیز منابع نظامی و نفوذ سیاسی جابه جا می‌شوند. کشور چرخش به سمت شرق بویژه به جانب آسیا را با موفقیت انجام می‌دهد. این چرخش شروع به رو به راه کردن توازن نامناسبی کرده که از زمان اتحاد جماهیر شوروی در روابط با غرب غلبه داشت – یعنی وابستگی بیش از حدی که شوروی به لحاظ فناوری، اقتصادی، مالی و اخلاقی به غرب داشت. نخبگان ارشد روسیه، دیگر خود را بخش حاشیه‌ای اروپا احساس نمی‌کنند، بلکه آنها خود را بخشی از اوراسیای مرکزی می‌دانند.

طی چند سال، سهم تجارت روسیه با اروپا و آسیا برابر شده است. به علت پویش‌های داخلی، روابط آتلانتیکی به طور جدی تضعیف شده است. اتحادیه اروپا وارد یک بحران طولانی شد که موقعیت جهانی اروپا را تخریب کرد و آن را به سمت تلاش‌هایی برای انسجام یافتن حول مخالفت با روسیه سوق داده است (تلاش‌هایی که مشخص نیست چه مدت به طول می‌انجامد). در حال حاضر، صرفا امریکا چشم‌اندازهای مثبتی برای توسعه دارد. این نکته باید در نظر گرفته شود. ناتو گسترش یافته است، با این حال، به لحاظ نظامی، «به محاق رفته» است. بعید است نگرانی جدی از بابت حمله ناتو جایز باشد.
 
تفاوت ژئوپولیتیک بنیادین میان موقعیت روسیه و اتحاد جماهیر شوروی، روابط با چین است. در بیشتر دوره جنگ سرد، اتحاد جماهیر شوروی هم با برتری اقتصادی و روانی غرب و هم با چین بزرگ مخالف بود. اما اکنون، بین روسیه و چین، روابط شراکت‌آمیز بلندمدتی به صورت دو-فاکتو برقرار شده است که آنها را به دو کشور متحد نزدیک کرده است. چین هم تقریبا طی 10-15 سال به اولین قدرت جهان از نظر مجموعه شاخص‌های قدرت تبدیل می‌شود. احتمالا، رقابت اجتناب‌ناپذیرِ مابین واشنگتن و پکن فرصت‌های بیشتری برای سیاست خارجی مسکو ایجاد خواهد کرد و زمینه‌ی مانور روسیه را که تقریبا بواسطه رویارویی با غرب محدود شده، گسترش خواهد داد.
 
البته، روسیه باید منافع خود را متوازن کند. با این حال، اگر چین در مسیر هژمونی که به طور بالقوه در مفهوم «پادشاهی میانه» گنجانده شده است، گام برندارد، باز هم در اوراسیای بزرگ به قدرت نخست تبدیل خواهد شد. چین خود را در نهادهای اوراسیا غوطه‌ورکرده و پایبندی به توازن را حفظ خواهد کرد. روابط دو کشور نزدیک خواهد شد، که این امر به طور اساسی تناسب نیروها در جهان را تغییر می‌دهد. در جنگ سردِ به‌ راه ‌افتاده علیه روسیه و چین، امریکا و اقمار آن، با همتایان خود کار دارند، اما احتمالا در حال حاضر با رقبای برتر خود برخورد می‌کنند.

در ادامه، تداوم مبارزه زیانبارتر هم خواهد شد. در ماه می 2018، مرکز بلفر دانشگاه هاروارد نمونه‌ای از یک سری مطالعات انجام‌شده در غرب را منتشر کرد که نشان می‌داد چگونه مواضع روسیه در توازن جهانی نیروها در حال تغییر است. همه این‌ها بیانگر آن است که در مجموع قدرت کشور، در طول 15 سال گذشته نسبت به غرب به شدت افزایش یافته است. اما به طور کلی (ارزیابی از قدرت روسیه) در جهان، دو از سه است.
 
بنابراین، روسیه در این رویارویی تحمیلی، در مقایسه با اتحاد جماهیر شوروی موقعیت به مراتب مطلوب‌تری دارد. روسیه نه تنها می‌تواند در «جنگ سرد» بعدی ایستادگی کند، بلکه می‌تواند در ایجاد نظم جهانی جدید هم مشارکت فعالی داشته باشد. اما برای اینکه پیش نیازها به واقعیت تبدیل شوند، سیاست جسورانه و هوشمندی مورد نیاز است. و البته، رشد اقتصادی.
 
سیاست معطوف به آینده
لازم است به منظور عدم تکرار اشتباهات صورت‌گرفته در دوران شوروی و سال‌های نخست روسیه، تجربه «جنگ سرد» گذشته و دوره بعدی آن، به دقت مورد مطالعه قرار گیرد. این تجربه، برای ما در مقابل رقبایی که خود را برنده می‌دانند، مزیت است.
 
در شرایط رقابتی که رقبا به رویارویی و مقابله معطوف و متمرکز شده‌اند، نمی‌توان در موسساتی ماند که تحت مفروضات غالب گذشته قرار دارند. نباید همه جا را ترک کرد، اما تمایل دائمی به بازگشت نامفهوم است. به عنوان مثال، شورای روسیه- ناتو، که به اتحاد مشروعیت می‌بخشد، خصومت و شکست اخلاقی خود را با یک سری تجاوزاتی که انجام داده ثابت کرده است. ما به اندازه کافی این خصومت را آرام نکردیم؟ در عوض - تنها گفت و گوی نظامیان به منظور جلوگیری از برخورد و مسابقه تسلیحاتی صورت می‌گرفت.

لازم است که نمایندگی در سازمان امنیت و همکاری اروپا نیز کاهش یابد. احتمالا، برای دوره انتقالیِ ایجاد نظام جهانی جدید، دلیلی برای گسترش معاهدات کنترل تسلیحات وجود دارد. اما معاهدات جدید تقریبا بی‌فایده و یا مضر هستند، چرا که آنها تفکر دوباره نظامی کردن را تولید خواهند کرد و به تصمیمات بی‌فایده سوق خواهند داد. مذاکرات می‌بایست پیرامون اقداماتی برای کاهش بی‌اعتمادی و ترس انجام شود.
 
لازم است به منظور کاهش سطح خطرناک رویارویی، گفتگو با ایالات متحده احیا شود. نباید خود را با (تفکر) ضد آمریکایی پاتولوژیک به گوشه راند، همانطور که آمریکایی‌ها با پرده برداشتن از هیستری ضدروسی چنین کاری را انجام داده‌اند. با این حال، نباید برای یک دوره قابل پیش‌بینی، در انتظار روابط حسنه (با امریکا) بود.
 
اروپامحوری منسوخ شده است. وقت آن است که به عقب برگردیم و به اروپا  فرصت بدهیم شربت کم کننده ‌اشتهای خود را طبخ کند. این به معنی پایان همکاری مفید و نافع در حوزه‌های فرهنگی، آموزشی و اقتصادی نیست، اما ابتکارات سیاسی مشترک غیر قابل پیش‌بینی است. جذب شرکای اروپایی علاقه‌مند به پروژه اوراسیایی، در میان مدت، لازم است. افزون بر این، این امر، برای آنها می‌تواند تنها راه حفظ پویایی مثبت توسعه و موضوعیت بین‌المللی باشد.
 
پروژه اوراسیایی خود مستلزم تکمیل شدن است، که حرکت ثابتِ رو به جلویی به شمار می‌آید. در غیر این صورت، سرنوشت بسیاری از ابتکارات ما مانند تغییر و تحول سازمان همکاری و امنیت اروپا به یک سیستم امنیتی سراسر اروپایی و یا امضای پیمان امنیت اروپا در انتظار آن خواهد بود. پکن در حال حرکت به سوی ایجاد یک سیستم هم‌مرکز در اوراسیاست. و ما (روسیه) بدون حرکت جدی متقابل و ارائه ایده‌های شخصی، هرچند دوستانه، در حاشیه باقی خواهیم ماند.
 
در میان نخبگان اقتصادی روسیه، تاکنون این تصور حاکم بود که توسعه موفق و حتی جهش در قالب نظام اقتصادی جهانی گذشته، که تحت سلطه آمریکا قرار دارد، امکانپذیر است. اما این یک توهم خطرناک است. اولا، خود این نظام در عین تلاش برای حفظ موقعیت، به وضوح خسته و از تاب و توان افتاده است. ثانیا، در درون آن هیچ کس، به هیچ «بیگانه‌ای» امکان رشد و توسعه نخواهد داد. واشنگتن به بیهوده بودن این امیدواری که چین با حرکت در مسیر سرمایه‌داری، به لحاظ سیاسی و استراتژیک در مسیر غرب گام برخواهد داشت پی برده است.

از حالا به بعد، چین، که به وضوح از کمکی که در سال‌های گذشته به اعتلای غرب کرده، پشیمان است، مانع توسعه روسیه هم خواهد شد. ساده‌تر بگوییم، تحریم‌ها همیشگی است. هر سازش جدی نیز - چه در سیاست، چه در اقتصاد - میل به تحت فشار قرار دادن و حتی درهم کوبیدن [سازشکار] را تشدید خواهد کرد. جهات و ابزار فعالیت اقتصادی خارجی برای استقلال احتمالی حداکثری از نهادهای غربی، ناگزیر به متنوع‌سازی است. سیاسی‌شدن اقتصاد جهانی مستلزم اقتصادی‌کردن سیاست خارجی و سطح متفاوتی از همگرایی روند تصمیم‌گیری سیاست خارجی و اقتصادی است.
 
ضمن رد نهادهای قدیمی، لازم است همراه با شرکا شروع به ایجاد نهادهای جدید کرد. اول از همه، باید سازمان همکاری شانگهای و اتحادیه اقتصادی اوراسیا را تقویت کرده و توسعه داد، و در نهایت، باید نگرش خود نسبت به آینده اوضاع اوکراین، خاورمیانه و ایجاد یک جهت‌گیری شرقی جدید را نه تنها از طریق اقدامات عملی، بلکه به صورت شفاهی به جهان ارائه کرد. سرانجام، دفاع تهاجمی از جهان و تأکید بر نقش روسیه به عنوان ضامن ثبات جهانی لازم و ضرروی است. روسیه به واسطه احیای بازدارندگی نظامی موثر آمریکا و غرب، از طریق خنثی‌کردن سیاست تغییر رژیم که برهم‌زننده ثبات در این سیاره است و از طریق مبارزه مستقیم علیه افراط‌گرایی و تروریسم، تامین‌کننده جهانی اصلی امنیت سخت به شمار می‌آید.
 
وقت آن رسیده که مفهوم واقعا جدید سیاست خارجی تدوین شود، تاریخ مصرف نسخه‌ی قبلی به پایان رسیده است، و بیشتر یک رویا تلقی می‌شود و نه یک راهنمای عملی (برای اقدام و عمل). روسیه اکنون بیش از هر زمان دیگر، به «صبر استراتژیک» نیاز دارد. به طور کلی، اوضاع به نفع ما تغییر می‌کند و توافقات آتی، احتمالا  نسبت به توافقنامه‌هایی که در حال حاضر به ما ارائه می‌کنند، نافع‌تر خواهد بود. تکرار می‌کنم: پیروزی کامل در جنگ سرد غیرممکن است. بنابراین، شایسته است که آن را در شرایط قابل قبول برای همه به اتمام رساند.
 
نویسنده: سرگی کاراگانوف، رئیس دانشکده اقتصاد و سیاست جهانی، مدرسه عالی اقتصاد مسکو
منبع: ایراس به نقل از «مجله روسیه در سیاست جهانی»
 
لینک اصلی: اینجا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد