تغییر آینده تاریک، چگونه عامل روسی سیاست امریکا را تغییر میدهد
متغیر روسیه پس از اینکه ناگهان در کانون مبارزات انتخاباتی امریکا قرار گرفت، وزن جدیتری در سیاست داخلی امریکا پیدا کرده است. چطور شد که امریکاییها تا این اندازه به قدرتمندی پوتین و وجود دست کرملین در همه جا باور پیدا کردند؟ این امر برای خود امریکا و سایر نقاط جهان چه معنایی خواهد داشت؟
متغیر روسیه پس از اینکه به طور غیرمنتظره در کانون مبارزات انتخاباتی امریکا قرار گرفت، وزن جدی تری در سیاست داخلی امریکا پیدا کرده است. در اولین روزهای سال جاری پس از اعلام گزارشی درباره اتهامی مبنی بر نقش هکرهای روسی در روند مبارزات انتخاباتی، بیشتر برای 45 امین رئیس جمهور ایالات متحده امریکا مسبب مسائل و مشکلات سیاست داخلی شده تا اینکه روابط دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین را بغرنج کرده باشد (تا زمان اعلام اتهام). چه شده است که امریکایی ها تا این اندازه به قدرتمندی پوتین و وجود دست کرملین در همه جا باور پیدا کردند؟ این امر برای خود امریکا و سایر نقاط جهان چه معنایی خواهد داشت؟
به تازگی در سایت پالیتیکو (Politico) امریکا اعلامیه پر تیراژی ظاهر شد که یادآور سریال فراموش شده سی سال پیش به نام «امریکا» است. این اثر سینمایی، که به لحاظ تجاری بسیار ناموفق بود توصیفگر تصرف ایلات متحده توسط شوروی است. اما نه با جنگ، بلکه از طریق معرفی عواملی در نظام سیاسی امریکا، در نتیجه در انتخابات 1988 دست نشانده کرملین به پیروزی نایل میآید. وی با تکیه بر حامیان خود به سرعت امریکا را به دولتی توتالیتر و اسارت زده تبدیل میکند.
نویسنده مقاله باور دارد که ماجرایی که سه دهه پیش، کاملا مهمل به نظر میرسید، تقریبا به حقیقت پیوسته است. وی با ذکر این عبارت که «بذر آینده ی تاریک دیگر در خاک ما کاشته شده است» ضمن هشدار، توضیح میدهد که پوتین با دستکاری خودآگاهی اتباع امریکایی، باور به دموکراسی امریکایی را تضعیف کرده است. به گمان نویسنده تهدید اصلی نبود اراده برای بسیج کردن است. نویسنده به این علت از کسانی که «در فیس بوک با ناراحتی گلایه دارند که روسیه کاری شبیه به کودتا انجام داده است، اما احساس میکنند که کاملا ناتوانند و نمی فهمند که چه کاری میشود انجام داد»، شاکی است.
یک سال پیش زمانی که مبارزات ریاست جمهوری تازه شروع شده بود، فینالیست شدن سیاستمدارانی همچون کلینتون و بوش محتملتر به نظر میآمد. آن زمان نه تنها پیشبینی نتیجه انتخابات، بلکه سطح شور دهشتانگیزی که طبقه سیاسی کشور 12 ماه آینده دچار آن میشود غیر ممکن بود و آنچه که اکنون در حال وقوع است، به نظر میرسد که تازه آغاز ماجراست.
در حال حاضر، اولین روزهای سال 2017 به سال سیاسی پیش رو جهت داده است. این بار انتخابات ریاست جمهوری، آنگونه که معمولا اینگونه است، پایان بخش نبرد شدید دوره مبارزات انتخاباتی نیست و صرفاً نفت به آتش مناقشات داخلی شدید امریکا ریخته و آتش آن را شعله ور ساخته است. طرف مغلوب (نه تنها دموکراتها و طرفداران هیلاری کلینتون، بلکه بخش بزرگی از صاحبان قدرت جمهوریخواه که شدیداً مخالف ترامپ هستند) رسماً پیروزی «این تازه به دوران رسیده» را به رسمیت شناخته، اما با این حال به وی گردن ننهاده است. به احتمال زیاد، زمانی که رئیس جمهور منتخب میتواند اولویتهای خود را اعلام و آنها را اجرا نماید حتی صد روز مثبت و مطلوب نصیب وی نخواهد شد. مخالفتها از روز تحلیف شروع خواهد شد و مخالفان هر کاری که بتوانند خواهند کرد، حتی اگر هم فرمانروای کاخ سفید را تخریب نکنند نهایت کارشکنی را در ابتکار عملهای وی به عمل خواهند آورد.
به عنوان مثال، تلاشهایی که بهبود روابط با روسیه را تحمل نخواهند کرد، مشهود است. تصمیم اوباما در تلافی حملات هکرها ماهیت بسیار عوامانهای به روح جنگ سرد در دوران اوج خود داده است (اخراج 35 دیپلمات). چنین اقدامی به وضوح به این منظور انجام گرفته که هر گونه اقدام دولت بعدی را در این راستا دشوار نماید. همچنین گزارش نهادهای اطلاعاتی درباره مداخله در انتخابات، ترامپ را در موقعیت نامناسبی قرار میدهد. ضمناً نمیتوان نظر واحد و یکپارچه چندین سازمان اطلاعاتی را حتی اگر دلایل آنها عجیب به نظر برسد، نادیده گرفت.
به طور کلی، این نکته قابل ذکر است که ضربه اصلی به دستور کار سیاست خارجی امریکا وارد آمده است، هرچند این موضوع برای این کشور چندان معمول نبوده و برای جامعه هم، آن قدرها جالب نیست. برای مثال در رابطه با طرحهای داخلی ترامپ، آمادگی وی برای بازنگری اصلاحات اوباما در حوزه سلامت، در محافل جمهوریخواهان به مراتب نسبت به قصد وی برای صرف نظرکردن از «رهبری جهان» و سازماندهی مجدد آن بیشتر مورد حمایت قرار میگیرد.
لذا قابل درک است چرا این موضوع واکنشهای شدیدی را برانگیخته است. واکنشهایی که متقاضی خروج از اجماعی است که در سیاست خارجی امریکا نه فقط در 25 سال گذشته که بلکه در طول 70 سال وجود داشته است. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده امریکا خود را سکاندار «جهان آزاد» اعلام نمود، که توسعه آزادی همواره ضرورت ایدئولوژیک آن بوده است و هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی دچار خودبراندازی شد، رهبری امریکا در نظام غرب به طور طبیعی به پیشگامی و رهبری این کشور در نظام جهانی تبدیل شد. ترامپ ضمن تأکید بر لزوم بازگشت به «عظمت» سابق، با جدیت از اظهار«رهبری» اجتناب میورزد. چرا که رهبر لزوماً کسی است که رهروانی هم دارد، حال آنکه دولتِ «بزرگ» مدعی منافع خود، تا حد امکان در هماهنگی و توافق با دیگران است (البته نه لزوماً).
البته این امر شکل ساده شده طرح این موضوع است. "رهبر" هرگز نوع دوستی آرمانگرایانه را ملاک عمل قرار نمیدهد، هرچند همواره واقف است که به چنین چیزی نیاز دارد. «قدرت بزرگی» همچون امربکا که بخش عمدهای از جهان وابستگی زیادی به آن دارد و خود آن هم به چیزهای زیادی وابسته است، نمیتواند در مرکانتیلیسم انزواجویانه فرو رود. اما انگیزههای دو رهیاغت به مانند سیستم اولویتها بسیار متفاوت است. لذا تشدید رویارویی فعلی صرفاً تلاش آریستوکراسی سیاسی امریکا برای متوقف کردن این تازه به دوران رسیده گستاخ نیست، بلکه نبردی به خاطر نقش امریکا در جهان و ممانعت از بازنگری در نتایج جنگ سرد است. مشکل از بابت ترامپ روی نداده است، اتفاقاً برعکس، ظهور وی معلول تضادهای انباشته درونی امریکا در این زمینه میباشد.
لذا مخالفان ترامپ برای درهم کوبیدن خط مشیء وی موضوع روسیه را برگزیدهاند. البته این موضوع تا حدی تصادفی بوده و تا حدی هم کاملا منطقی و نمادین است. نقطه اوج تسلط امریکا با اضمحلال مسکو به عنوان حریف سیستمی و عامل کلیدی در سیاست بینالملل در ارتباط بوده است. رهبری جهانی به خاطر روسیه در جا نچرخیده است، با این حال با زمانی مصادف شد که کرملین ظرفیتهای خود را به منظور ارتقاء وضعیت خود در سلسله مراتب بینالمللی بسیج کرده است و ضمناً بر این نکته تاکید دارد که سلطه غرب پایان پذیرفته است.
نکته شایان توجه اینکه، بنیان این گزارش پرشور پیرامون مداخله روسیه در مبارزات انتخاباتی امریکا، بر جزئیات فنی نبوده بلکه بر استنتاجات سیاسی است که بسیاری از آنها برآمده از قضاوتهای ارزشی میباشد. برای نمونه در این گزارش آمده است که پوتین خواهان پیروزی کلینتون نبود، از این رو دستور داد تا او را متوقف نمایند. با چنین منطقی میتوان به بررسی وقایع سال 2011 رجوع کرد، یعنی زمانی که دولت اوباما چندان به بازگشت پوتین بر عرصه قدرت مایل نبود (و چنین چیزی را هم پنهان نمیکرد) و یا به رویدادهای سال 1996، که دولت بیل کلینتون بسیار تمایل داشت بوریس یلتسین بر مسند ریاست جمهوری باقی بماند.
تلاش های ترامپ و همکاران وی در سوق دادن توجهات به سمتی که حملات هکری به دلیل مسامحه کاری و روابط غیرمسئولانه کارگزاران فنی حزب دموکرات (همانطور که میدانید خود کلینتون ید طولایی در انتشار اطلاعات محرمانه دارد) پیش آمده، مورد توجه قرار نگرفت. مقامات ایالات متحده امریکا هم به شکل ضد و نقیض حملات هکری روسیه را تحت عنوان «امنیت اطلاعات» تشخیص دادند، که پیشتر مخالف آن بودند، چرا که آن را در تعارض با مفهوم آزادی اطلاعات میدانستند. اینک آنها بر امنیت زیرساختها تاکیدی ندارند، اما بر محتوا متمرکز هستند، ضمن آنکه فعالیت هکرها و سایت اینترنتی «فابریکا تروللِی» و همینطور شبکه خبری راشای تودی(آرتی) را با هم جمع کردهاند.
همه این ها تأکیدی بر این واقعیت است که این بحرانِ در حال توسعه، از ماهیت ایدئولوژیک برخوردار است. ما درباره برخورد رهیافتهای مختلف نسبت به نظم جهانی در داخل کشورهای پیشرو (جامعه در برابر نومنکلاتورها) سخن میگوییم. روسیه- نه کاملاً به میل خود، هرچند نامعقول هم نیست –رویکردی که مخالف خطمشیءهای غربی در دهههای 199٠ و 2000 بوده است را تجسم بخشیده است. یعنی عوامل خارجی، که آشفتگیهای داخلی به آنها نسبت داده میشود. از آنجایی که سال 2017 دوره انتخاباتهای مهم در اروپا (هلند، فرانسه، آلمان) است، کمپین «پوتین رأیگیری منصفانه را تهدید میکند» در جهان قدیم به راه افتاده است.
در پیشاپیش، آلمان قرار دارد، یعنی جایی که اکنون از امریکا کپیبرداری میکند، اما با لحاظ کردن جزئیات و ظرافت آلمانی. دلیل عمده این است که آنجلا مرکل همچنان حافظ ارزشهای لیبرال است (بارها به شوخی و جدی این فکر را به زبان آورده که پس از انتخاب ترامپ، آلمان رهبر «جهان آزاد» خواهد شد)، برای همین، هدف کرملین خلاصی از آن است. در فرانسه این انگیزه چندان واضح بیان نمیشود، اما به مرور با نزدیک شدن به روز انتخابات عیانتر خواهد شد.
پیشبینی پیامدهای این موارد دشوار است. هدف افشاگری کنونی – ترامپ است. با این حال جان مکین که از جمهوری خواهان و مخالفان برجسته وی میباشد اظهار کرده است که در مشروعیت انتخابات ریاست جمهوری امریکا شکی نیست، هرچند که نتیجه آن مورد طبع پوتین قرار گرفته است. در کل روشن نیست که دو طرف چگونه با هم آشتی میکنند، چرا که دامن زدن به ابعاد و اثرگذاری مداخله روسیه ما را ناگزیر به طرح این پرسش میکند که آیا پوتین یک تزار تمام عیار است؟ ترامپ هم ناگزیر است ضمن عکسالعمل نشان دادن به اظهارات سازمانهای اطلاعاتی با حیله و نیرنگ طفره برود، تا ادله و بهانه جدیدی را به نفع «پوتینیسم بودن» وی به معترضان ندهد.
از سوی دیگر، بهانههای مکین هم کاملا قابل درک است، چراکه لغو نتایج انتخابات برای نظام سیاسی امریکا یک شوک حتمی است. بنابراین محتملترین راه بیاعتبارکردن ترامپ به عنوان رهبری که درکی از تهدیدات واقعی امنیت ملی ندارد و همچنین تلاش برای استیضاح وی بر مبنای همین موارد است. با این حال، باید در نظر داشت که خود دونالد ترامپ ویژگیهای ستیزه جویانه خود را نشان داده است، وی از حمایت واقعی بخش قابل توجهی از «امریکاییهای عصبانی» برخوردار است، لذا وی بدون یک پیکار جدی تسلیم نخواهد شد.
چند سال پیش یعنی از زمان گسترش بحران مالی جهانی و سپس در مواجهه با اوکراین و سوریه، در این باره صحبت بود که نظم جهانی جدید که چندمحورترین شکل آن است، در نتیجه یک جنگ بزرگ بروز نمییابد، بلکه در پی تکانههای منطقهای بوجود میآید. چنین چیزی هم اتفاق افتاد، اما آن زمان کمتر کسی قادر به پیشبینی بود که اصلیترین کشورهای جهان مثل ایالات متحده امریکا و کشورهای پیشرفته اروپا هم از این تکانهها در امان نخواهند بود. آنها، همانطور که ما اکنون شاهدیم، تمایل داشتند مشکلات خود را از بیرون ارزیابی کنند. یعنی چیزی که میتواند در شرایط نامطلوب بیشترین آسیب را حتی نسبت به وقایع جاری در خاورمیانه، به ثبات بینالمللی وارد آورد.
نویسنده: فئودور لوکیانف، سردبیر مجله «روسیه در سیاست جهانی» منبع: ایراس به نقل از «لنتا.رو» / 10 ژانویه 2017 لینک اصلی:اینجا