مطالعات ایران و روسیه

سیاست خارجی و بین‌الملل

مطالعات ایران و روسیه

سیاست خارجی و بین‌الملل

اگر روسیه فروبپاشد؛ خطرات دوره پساپوتین

چند دهه پیش، شوروی و ایالات متحده دو ابرقدرت جهان محسوب می‌شدند. مدتی بعد اتفاقاتی روی داد که منجر به فروپاشی شوروی شد. حال اگر چنین اتفاقی برای روسیه بیفتد، عواقب آن چه خواهد بود؟ سه حالت را برای آینده روسیه می‌‎توان پیش‌بینی کرد. حالت اول این است که روسیه در همین وضعیت کنونی بماند. در حالت دوم روسیه بزرگتر و قدرتمندتر خواهد شد که شاید این اتفاق برای برخی از کشورهای جهان ناخوشایند باشد.   در حالت سوم اما، روسیه نیز به سرنوشت شوروی دچار شده و از کوچکتر و ضعیف‌تر خواهد شد که این رویداد مشکلات زیادی را به وجود خواهد آورد.
 
از دید برخی از کشورهای جهان، روسیه‌ی تحت زمامداری پوتین کشوری توسعه‌طلب بوده که تلاش دارد مرزهای پس از فروپاشی شوروی را به هر قیمتی حفظ کند و یک امپراتوری بزرگ برای خود بسازد. اما اگر روسیه – کشوری با بیش از 200 ملیت و دارای بیش از 11 منطقه زمانی – در آستانه فروپاشی قرار گیرد، چه خواهد شد؟

آیا تاریخ تکرار خواهد شد؟

نخستین بار نیست که روسیه از تخاصم و گسترش به عنوان یک حربه دفاعی علیه مدرنیزه شدن استفاده می‌کند که همین مسئله باعث تحلیل رفتن تمامیت ارضی این کشور شده است. در سال 1904 میلادی یعنی درست زمانی که روسیه در آستانه یک انقلاب قرار داشت، نیکولای دوم تلاش کرد با دستگیری خائنین ملی و شروع جنگی کوچک با ژاپن احتمال وقوع انقلاب را از بین ببرد. این جنگ یک سال بعد با شکست روسیه پایان یافت و 12 سال بعد امپراتوری تزار روسیه در آستانه نابودی قرار گرفت. سال 1979 یعنی زمانی که کمونیست‌های شوروی گریبان گیر ضدگویی‌های خود شده بودند، به افغانستان حمله کردند و 12 سال بعد به یک‌باره از بین رفتند.
 
سال 2011 نیز طبقه متوسط شهری مسکو به خیابان آمدند و درخواست خود مبنی بر مدرنیزه شدن را مطرح کردند. اما پاسخ آقای پوتین چه بود؟ او چند نفر را خواند، کریمه را ضمیمه روسیه کرد و جنگی را علیه اوکراین آغاز کرد. حال این ایده که ممکن است ماجراجویی‌های سیاست خارجی روسیه مانند اتفاقات گذشته – سقوط دولت و تجزیه کشور - پیش برود، افقی دور از دسترس نیست.
 
شوروی به این دلیل از هم پاشید که بیش از حد گسترده شده بود و دیگر پول و ایده‌ای نداشت. نخبگان داخلی روسیه نیز شرایط را بررسی کردند و تصمیم گرفتند که ماندن در یک کشور ورشکسته بی‌فایده است. شوروی در نهایت به 15 کشور مستقل (ارمنستان، آذربایجان، بلاروس، استونی، گرجستان، قزاقستان، قرقیزستان، لتونی، لیتوانی، مولداوی، روسیه، تاجیکستان، ترکمنستان، اوکراین و  ازبکستان) تقسیم شد که از آن‌ها با عنوان جماهیر شوروی سابق نام برده می‌شوند.
 
البته هیچ دلیلی نبود که این تقسیم‌بندی در همین‌جا متوقف شود، چرا که چند منطقه دیگر روسیه مانند سیبری، اورال، کارلیا و تاتارستان همان موقع ادعای حاکمیت کردند. اما رئیس‌جمهور وقت روسیه، آقای بوریس یلتسین، مخالف تجزیه بیشتر روسیه بود و ایده فدراسیون روسیه را مطرح کرد. او به تمام مناطق قول داد که به هر یک از این کشورها «هر میزانی حاکمیت که بخواهند» را می‌دهد. یلتسین این قول را در کازان یعنی پایتخت باستانی تاتارستان داد. تاتارستان تقریبا تمامی خصوصیات یک کشور جدا را داشت: رئیس‌جمهور، قانون اساسی، پرچم و مهم‌تر از همه بودجه جداگانه. با این حال، تاتارستان متعهد شد که بخشی از روسیه بماند.

حال سوال اینجا است که پوتین چه کار کرد؟ او مفهوم فدرالیسم [فدراسیون] روسیه را کنار زد و روسیه را به حکومت مرکزی تبدیل کرد. او انتخابات محلی را ملغی کرد و نمایندگان «رئیس جمهوری» را به سران هر یک از مناطق تحمیل کرد. او حتی نحوه توزیع مالیات را به شکلی تغییر داد که منافع مسکو بیشتر از جاهای دیگر تامین شود. اما او بین مناطق موسسات مشترکی را به وجود نیاورد. از این رو، روسیه نه تنها حامی قانون نیست، بلکه تنها منبع بی‌عدالتی و فساد نیز تلقی می‌شود.
 
همان‌طور که میخائیل یامپولسکی، تاریخدان، می‌گوید روسیه کشوری خان‌نشین است که در آن شاهزاده‌های محلی برای ماندن در قدرت از خان اصلی در کرملین اجازه می‌گیرند. تنها وظیفه فرمانداران بخش‌های دیگر در دهه اخیر این بوده که برای پوتین رای جمع کنند، چرا که خود مسکو آن‌ها را برگزیده است. در عوض آن‌ها از ذخایر نفتی بهره برده و می‌تواند هر طور که صلاح می‌دانند حکومت کنند. برای شفاف شدن این مسئله می‌توان به رمضان قدیرف اشاره کرد. او پیش‌تر فرمانده ارتش بوده و توسط شخص پوتین در راس امور چچن گماشته شده است. در آخرین انتخابات ریاست جمهوری روسیه، 99.6 درصد مردم چچن در انتخابات حاضر شدند که 99.7 درصد آن‌ها به آقای پوتین رای دادند. در عوض آقای قدیرف نیز امتیازاتی را کسب کرد. او علاوه بر دریافت کمک‌های مالی توانست قوانین اسلامی و مالیات‌های «غیررسمی» را نیز به مردم تحمیل کند. مسکو به مسئولان دیکتاتور و فاسد جمهوری چچن کمک‌ زیادی کرد و در آن سو نیز قدیرف وانمود می‌کند بخشی از روسیه بوده و به آقای پوتین وفادار است.
 
اگر آقای پوتین برود و پول‌ها نیز تمام شود، چچن اولین جایی خواهد بود که به هم می‌ریزد. چنین اتفاقی بر تمامی کشورهای شمالی منطقه قفقاز نیز تاثیر خواهد گذاشت. احتمالی جدایی جمهوری داغستان که بزرگتر و پیچیده‌تر از چچن است نیز بیشتر خواهد شد. درگیری‌های قفقاز از یک طرف و ضعف حکومت مرکزی از طرف دیگر باعث خواهد شد که مناطق دیگر نیز ادعای جدایی از مسکو را مطرح کنند که همین مسئله برای روسیه مشکل‌ساز خواهد شد.
 
در جمهوری تاتارستان حدود دو میلیون مسلمان تاتار و یک و نیم میلیون روس زندگی می‌کنند. جمهوری تاتارستان در قرن 15 میلادی به صورت خانی اداره می‌شد و احتمال دارد که دوباره به آن حالت برگردد، زیرا هم هویت قدرتمندی دارد و هم اقتصادش متنوع است. اقتصاد نفتیِ تاتارستان نیز قوی است و فرمانداران آن نیز از تحصیل‌کرده هستند. تاتارستان با کریمه نیز رابطه‌ای تنگاتنگ خواهد داشت، زیرا تاتارهای کریمه نیز اعلام استقلال خواهند کرد.
 
منطقه اورال نیز می‌تواند در یکاترینبورگ (چهارمین شهر بزرگ روسیه) یک جمهوری مستقل تشکیل دهد. آن‌ها سال 1993 یک بار تلاش کردند که البته بی‌نتیجه ماند. احتمال دیگر نیز این است که اورال با سیبری متحد شود. سیبری نیز می‌تواند از طریق پایگاهی در شهرهای کراسنویارسک و ایرکوتسک هویت خود را اصلاح کند و به منابع غنی نفت و گازی خود تکیه کند که در نهایت می‌تواند آن را به چین بفروشد. چین برخلاف روسیه تمایلی به گسترش قلمرو خود به خاور دور و سیبری ندارد، اما می‌تواند (همان‌طور که در حال حاضر این کار را انجام می‌دهد) این مناطق را از نظر اقتصادی تحت استعمار خود درآورد. خاباروفسک و ولادی‌وستوک دو شهر بزرگ خاور دور هستند که همین حالا هم از نظر اقتصادی بیشتر با چین و کره جنوبی نسبت به بخش اروپاییِ روسیه همکاری دارند.

بر سر جنگ‌افزارهای هسته‌ای چه خواهد آمد؟

روسیه دچار پارانویائی خیلی شدید شده و تصور می‌کند که آمریکا تلاش دارد این کشور را تجزیه کند. چنین سناریویی به جد یکی از بدترین سناریوهای غرب خواهد بود. به هر حال سوالی که مطرح می‌شود این است:  چه به سر سلاح‌های هسته‌ای روسیه خواهد آمد؟ گرچه مرکز فرماندهی همان مسکو باقی خواهند ماند، اما تامین امنیت موشک‌های پراکنده شده در خاک روسیه بسیار سخت‌تر از دوران پس از فروپاشی شوروی خواهد بود. در آن سال‌ها، روسیه و آمریکا با کمک هم موفق شدند زرادخانه‌های هسته‌ای را از اوکراین و قزاقستان به روسیه منتقل کنند.

 
در آن زمان به اوکراین کاغذی داده شد که «یادداشت بوداپست» نامیده می‌شود و روسیه، آمریکا و بریتانیا آن را امضا کردند. بر اساس یادداشت بوداپست به اوکراین تعهد داده شد که در ازای تسلیم جنگ‌افزار هسته‌ای، تمامیت ارضی این کشور تضمین خواهد شد. اما روسیه حالا کریمه را به خاک خود الحاق کرده و با این اقدام یادداشت بوداپست را زیر پا گذاشته است.
 
ترس از تجزیه همین امروز هم در سر مقامات کرملین وجود دارد، اما سیاستمداران و اهل فن روسیه می‌ترسند آن را به صورت عمومی مطرح کنند. کرملین بلافاصله پس از الحاق کریمه و برانگیخته شدن حس جدایی‌طلبی شرق اوکراین، قانونی را تصویب کرد که طی آن هرگونه اقدام علیه تمامیت ارضی روسیه را اقدامی مجرمانه معرفی می‌کند. با این حال، بزرگترین خطر بیخ گوش تمامیت ارضی روسیه، مسئله کریمه و سیاست‌های مربوط به آن در اوکراین است.
 
آقای پوتین به مرزهای پسا شوروی پایبند نبود و با همین کار جعبه پاندورا [اصطلاحی برای مواردی که فلاکتی بی‌علاج به بار آمده باشد] را باز کرده است. اگر کریمه، به قول آقای پوتین، از اول به خاک روسیه متعلق بوده، پس قضیه شهر کالینگراد چه می‌شود؟ نام پیشین شهر کالینگراد «کونیگسبرگ» است که پیش از جنگ جهانی دوم شرقی‌ترین شهر بزرگ آلمان محسوب می‌شود و پس از جنگ به خاک اتحاد شوروی درآمد. آیا کارلیای شرقی که در جریان «جنگ زمستان» در سال 1940 از خاک فنلاند جدا شد و به اتحاد جماهیر شوروی پیوست، نباید به فنلاند برگردانده شود؟ آیا جزایر کوریل نباید به ژاپن برگردانده شوند؟
 
برای آینده روسیه هیچ چیزی از این بدتر نیست که آقای پوتین دست به اقداماتی زده که بعدها با جنگ و ناسیونالیسم‌ قوت می‌گیرند. این اقدامات برگرفته از توسعه امپریالیسم نیستند، چرا که روسیه پویایی و منابع این کار را در اختیار ندارد و افق امپراتوری روسیه اساسا چنین کاری ممکن نمی‌سازد. این اقدامات برگرفته از هرج و مرج، به‌هم‌ریختگی امور و انحلال است. شرق اوکراین حالا مامن مجرمان و خلافکاران شده است. این افراد هرگز نخواهند نتوانست تمدن روسیه را گسترش دهند، آن‌ها تنها قادرند بی‌قانونی و هرج و مرج را گسترش دهند.
 
به طور خلاصه می‌توان گفت که روسیه‌ی تحت فرمان پوتین بسیار شکننده‌تر از آن چیزی است که به نظر می‌رسد. ویاچسلاو وولودین، معاون اول ریاست جمهوری روسیه اخیرا در اظهارنظری روسیه و پوتین را برابر هم دانسته است: «اگر پوتین نباشد، روسیه هم نیست.» همین جمله بیانگر خیلی از موارد است.

نویسنده: تحریریه
منبع: فرادید به نقل از اکونومیست / 31 ژوئیه 2015

لینک اصلی: اینجا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد