همچنان که روندها نشان
میدهد، برتری غرب به رهبری امریکا در عرصه بینالملل به انحاء مختلف به
چالش کشیده شده و روند رو به افول آن در آینده نیز ادامه خواهد داشت. با این وجود،
واشنگتن با پیروی از «راهبردی» کلان و کاربست ابزارها، تاکتیکها و روشهای
مختلف بر حفظ هژمونی خود و بهرهگیری از مزایای آن تأکید دارد. برای تحقق
این مهم، امریکا نه تنها از دولتهای متحد، بلکه از عناصر نامتقارن و حتی
از دشمنان و رقبای خود نیز استفاده کرده و تلاش میکند تا نقش و جایگاه
آنها را در راستای منافع خود تعریف و هدایت نماید. نگاهی به روندهای جاری
در عرصه بینالملل تردیدی باقی نمیگذارد که وجود تنش و «بیثباتی» در این
عرصه یکی از لازمههای استمرار حکومتمداری جهانی آن است.
ایجاد
و بهرهگیری از تنش، «بیثباتی» و بازیگران «مخرب» (به تعبیر غربی) در
ارتباطی نزدیک با پروژه دشمنسازی، تحریک دشمن و سوق دادن آن به فضا و
اقدامات خاص از دیرباز به عنوان یکی از مهمترین تاکتیکها در این زمینه
مطرح بوده است. صرفهنظر از مثالهای متعدد، ایران در خاورمیانه و روسیه در
اروپای شرقی موارد اخیری از کاربست این تاکتیک هستند. «برساختن» پرونده
هستهای ایران و بحران اوکراین از «هیچ»، درگیر کردن بیش از پیش تهران و
مسکو در این موضوعات و استفاده از این دو کشور برای «تجسم بخشیدن» به
موضوعاتی که «اساساً نبوده یا حداقل در شکل کنونی آنها قابل تفسیر
نیستند»، نمونههای موفقی از بهرهبرداری واشنگتن از «تنشهای برساخته» و
بازیگران «مخرب» در جهت منافع خود هستند.
از این
منظر، ادامه تنش در موضوع هستهای ایران و بحران اوکراین در راستای منافع
غرب و خاتمه تنش به منزله پایان یافتن «مزیتبری» از این دو موضوع پرمنفعت
خواهد بود. مزیتهای اقتصادی، سیاسی، امنیتی و ژئوپولیتیکی این تنشها بر
کسی پوشیده نیست. با استمرار تنش، جریان سوخت و ساز و خرید و فروش سلاح
ادامه خواهد یافت و چرخ صنایع عظیم تسلیحاتی غرب همچنان خواهد چرخید، عرصه
«درگیری» دور از مرزهای خودی و نزدیک مرزهای «حریف» متمرکز خواهد بود، در
فضای تهدید «ساختگی» گروهی از دولتها احساس خطر کرده و برای تأمین امنیت
به غرب متوسل میشوند که مزیتی سیاسی و ژئوپولیتیکی به همراه دارد، و تالی
آن کنترل غرب بر جریانهای سیاسی، امنیتی و اقتصادی تقویت شده و همه اینها
در راستای تقویت هژمونی آن عمل خواهند کرد.
پرواضح
است که در صورت فقدان «تنش»، دستیابی به این مزیتها به سادگی مقدور
نخواهد بود. از این منظر، وجود و عملکرد «بازیگران مخربی» چون ایران و
روسیه عناصری ضروری برای حفظ و استمرار هژمونی امریکا هستند. لذا، به نظر
میرسد، سادهانگاری خواهد بود، اگر این فرض باور شود که امریکا در
خاورمیانه و اوکراین به دنبال ثبات است و این «منفعت مشترک» میتواند بستر
مناسبی برای همکاری آن با تهران و مسکو باشد. البته که امریکا همواره ادعای
همکاری برای ثبات و صلح را با صدای بلند تبلیغ و تهران و مسکو را به عدم
تمایل به همکاری متهم میکند، اما همچنان که روندها نشان میدهد، واشنگتن
پس از کشاندن طرفهای خود به «بازی برنامهریزی شده»، پیشنهادهایی برای «حل
مسئله» مطرح میکند که اساساً قابل اجرا نیستند. مهمتر اینکه حاضر به
تغییر چهارچوبه کلان بازی که در راستای منافع خود تدوین کرده، نیست.
به
نظر میرسد، مردان کرملین به این روش و ابعاد آن وقوف دارند، اما بازی غرب
که در آن مهارت زیادی یافته، به نحوی است که حتی روسیه نیز «نقش» خود را
در بحران اخیر اوکراین «پذیرفته» و همچنان که آقای پوتین تأکید کرد، مسکو
راهی جز واکنش نداشت. منافعی که غرب با هزینه «نه چندان زیاد» از «تنشِ»
اوکراین به دست آورده، قابل اشاره هستند. از یک سو، روسیهای که با مدیریت
پوتین و به مدد پترودلارها در حال تقویت موقعیت خود در عرصه بینالملل بود
در وضعیت ضعف قرار گرفته، ژئوپولیتیک مهم اوکراین و «سیایاس» به نفع غرب و
به ضرر روسیه نفوذپذیرترشده و مهمتر اینکه غرب موقعیت خود در کنترل
روندهای آتی ژئوپولیتیکی اروپای شرقی را تقویت کرده است. مورد آخر در ابراز
اشتیاق زیاد کشورهای این حوزه از جمله لهستان و کشورهای حوزه بالتیک به
تحکیم روابط با واشنگنتن و ناتو در برابر «تهدید روسی» قابل مشاهده است.
در
مقابل، همچنان که برخی تحلیلگران از جمله جوزف نای نیز اشاره دارند،
روسیه با رویکرد خود نه تنها جایگاه سیاسی و اقتصادی خود در اروپا و عرصه
بینالمللی را در معرض تهدید قرار داده، بلکه قدرت نرم و در رأس آن، وجهه
آن در این عرصهها نیز به میزان قابل توجهی خدشهدار شده است. لذا، به نظر
میرسد چندان بیراه نیست اگر گفته شود که غرب با تاکتیکهای چندلایه و
چندبعدی و گشودن جبهههای مختلف علیه روسیه این کشور را در بحران اوکراین
به «صحنه» مورد نظر خود کشانده و از آن «بازی»ای گرفته که در خدمت منافع
غرب باشد. از این منظر، تأکید مسکو بر انعطافناپذیری آن در مورد الحاق
شبهجزیره کریمه و اشارات این کشور در دکترین جدید دفاعی خود بر تهدیدبودگی
ناتو و ضروت تقویت نظامی، همان مسیر «مطلوب» غرب است که تلاش داشته مسکو
را به آن سوق دهد.
واضح است که گرایش روسیه به
هزینهکرد بیشتر نظامی و اتحادسازی جدید با شرکایی که جز «هزینه» برای آن
ندارند (از جمله در قالب جامعه اقتصادی اوراسیا)، در شرایط که خود با
مشکلات اقتصادی دست به گریبان است، نه تنها جبران خسارات نخواهند بود، بلکه
میتوانند تشدیدکننده مشکلات نیز بوده و قدرت مانور آن در عرصه خارجی را
محدودتر کنند. لذا، هرچند روسیه با رویکردی عملگرا، حداکثر تلاش خود را
برای احتراز از فرورفتن بیشتر در موضوع اوکراین به کار گرفته و مقامات
کرملین بر تمایل به بهبود روابط با غرب تصریح کردهاند، اما واقعیت این است
که در حال حاضر «نقشی» که غرب از روسیه میخواهد، «کمک به تشدید تنش» است و
از آنجایی که بحران اوکراین همچنان ظرفیت «بهرهکشی» را دارد، لذا، غرب تا
آینده قابل پیشبینی به این بازی ادامه خواهد داد.
با
این ملاحظه، هرچند غربیها روسیه را «بازیگر مخربی» معرفی میکنند که
هنجارهای مسلط در اروپا و نظام بینالملل را به چالش کشیده، اما مسکو در
عمل در حال ایفای نقشی بسیار «سازنده و مفید» برای منافع غرب است که حتی
متحدان منطقهای آن نیز قادر به تأمین این میزان منفعت نیستند. همچنان که
اشاره شد، در صورت عدم«بازیگری» این «بازیگر مخرب»، بهانه لازم برای غرب
برای اتحادسازی، سوخت و ساز تسلیحاتی، تقویت حضور نظامی، اعمال نفوذ سیاسی و
اقتصادی و تحکیم موقعیت ژئوپولیتیکی آن نیز وجود نخواهد داشت. هم از این
رو بود که اوباما روسیه (و «دولت اسلامی») را عواملی موثر در احیاء هژمونی
امریکا نامید، چرا که واشنگتن به واسطه این تهدیدهای «تحریک شده» توانست
ائتلافهایی ایجاد کرده و رهبری خود را مجدداً گوشزد کند.
البته،
این را باید در نظر داشت که امریکا و غرب به دنبال فروپاشی روسیه به سان
شوروی نیستند، چرا که این امر به بیثباتیهای غیرقابل کنترلی خواهد
انجامید که منافع آنها را در عرصههای مختلف موضوعی و جغرافیای با چالش
مواجه میکند. حفظ روسیه در «نقش» فعلی و در چهره «بازیگری مخرب»، بیش از
هر سناریوی دیگری (حتی تبدیل روسیه به کشوری دموکراتیک همچون دموکراسیهای
اروپای غربی) منافع غرب را تأمین خواهد کرد.
نویسنده: علیرضا نوری
منبع: سایت موسسه مطالعات ابرار معاصر تهران / 23 دی 1393
جمعه 12 تیر 1394 ساعت 02:32