مطالعات ایران و روسیه

سیاست خارجی و بین‌الملل

مطالعات ایران و روسیه

سیاست خارجی و بین‌الملل

غرب از نگاه روسیه

یکی از مفاهیمی که در ایران بسیار مطرح شده و می شود، غیر قابل پیش بینی بودن روس هاست. اما این مفهوم از کجا نشأت گرفته است؟ چنانچه نگاهی به سیاست های روسی بیفکنیم در خواهیم یافت که خود روس ها هم با این مسئله یعنی غرب درگیر بوده اند؛  

 هر زمان روس ها در کنار ما و در مقابله با غرب قرار گرفته اند، آن را ستوده ایم و هر آن گاهی که به غرب گرایش پیدا کرده اند، مورد مذمت ما قرار گرفته اند. و لذا اعتماد پذیری و اعتماد ناپذیری روسیه را در نسبیت با غرب درک کرده ایم.

 

اما فراز و نشیب های روسیه با غرب زیاد بوده و به عنوان نمونه از دوره یلتسین تا به امروز این مسئله از همگرایی با غرب در ارتباط با سیاست های اقتصادی و روابط بین الملل و یا تقابل با آن در کمتر از یک دهه نمود یافته و در مقاطع دیگر همکاری با غرب و به طور مشخص آمریکا و ناتو در موضوع 11 سپتامبر 2001، حمله پوتین به آمریکا در کنفرانس مونیخ در 2005 با کاربرد واژه "گرگ درنده"، طرح ریست مبنی بر همکاری نزدیک آمریکا و روسیه در 2008، و یا طرح خانه مشترک اروپایی، نمونه های متنوعی از این واگرایی و یا همگرایی را به نمایش گذاشته اند. در این مباحث من مب خواهم به پرسش های زیر پاسخ بدهم:


1- روسیه چگونه به غرب نگاه می کند؟

2- چرا روسیه در طول شش قرن گذشته یعنی از قرن 15 تا به امروز نتوانسته به تعادل با غرب دست یابد؟

3- تعارض و همکاری روسیه با غرب چه پیامدهایی را برای ایران به همراه خواهد داشت؟

 

ایده اصلی من با کمک گرفتن از ایده دکتر جواد طباطبایی که عبارت "در آستانه بودن" را از بعد زمانی مطرح کرده، تبلور یافته است اما من می خواهم این موضوع را از چهار بعد مکانی، اندیشه ای، ساختاری و کارکردی بررسی کنم. مفهوم در آستانه غرب بودن، مبین این وضعیت است که روسیه نه توان پیوستن و نه توان گسستن از آن را دارد. در این ارتباط سوال های دیگری مطرح می شود و موضوعاتی چون هویت غرب، هویت روسیه، و تعاملات میان روسیه و غرب اهمیت می یابند.

 

به واقع غرب مسئله همه جهان است، یعنی آنچه در غرب پس از رنسانس اتفاق افتاده و تحولات پس از آن، آنچنان تمدن بشری را تغییر داده اند که نمی توان از آن غفلت کرد. غرب مسئله همه دنیاست اما با نسبت های متفاوت؛ از روزی که غرب، غرب شد تا به امروز یک شکاف جهانی چند لایه ایجاد شده است که از لایه اول یعنی روسیه تا لایه های دیگر در خاورمیانه و شرق، هر یک نقش مهمی در تاریخ تمدن بشر ایفا کرده اند.

 

از قرون 15، 16 و 17 در روسیه نسبت به غرب واکنش ایجاد شده است. لایه بعدی نیز مربوط به خاورمیانه، عثمانی و ایران است، اما در این میان فهم واکنش روسیه به عنوان لایه اول و فهم واکنش چین و ژاپن به عنوان لایه سوم برای ما یعنی ایران بسیار اهمیت دارد و از طریق این فهم است که واکنش ما شکل منطقی گونه ای به خود می گیرد.

 

نکته بعدی، هویت روسیه است، هویت روسیه اسلاو که به لحاظ ریشه نژادی و تاریخی با غرب پیوند نزدیکی داشته و این پیوستگی از طریق قومیت هندواروپایی نمود یافته است. جزء مهم دیگر این هویت، مذهب ارتدوکس روسیه است، روس ها در اواخر قرن دهم میلادی، شرقی ترین وجهه مسیحیت یعنی مسیحیت ارتدوکس را از امپراتوری بیزانس بر می گزینند. سومین ویژگی هویتی آن، جغرافیای روسیه است که به نوعی همزمان سبب پیوند و گسست آن از غرب شده است، چرا که کوه های اورال مرز روسیه اروپایی و آسیایی به شمار می روند.

 

سرانجام تاریخ روسیه که سبب ساز پیچیدگی بیشتر آن از ابعاد قومی، مذهبی و جغرافیایی شده از اهمیت والایی برخوردا است. رنسانس و جنبش اصلاح دینی در غرب رخ داد و زمانی که غرب به دنبال جدایی سیاست و مذهب بود، در روسیه مذهب در کانون همه تحولات قرار گرفت. تسلط روسیه از سوی مغول ها به مدت 240 سال، تاریخ روسیه را از غرب جدا کرد و استقلال از استیلای مغول را به بنیادی ترین هدف تبدیل کرد، هدفی که از ابزار هویت دینی و مذهبی برای ایجاد وحدت و انسجام بهره برد و در نهایت مذهب به عنوان عنصر آزادی بخش نقش محوری و حیاتی پیدا کرد. سده های 15، 16 و 17 که اوج تحولات دینی در غرب است، در نقطه مقابل آن در روسیه همه چیز رنگ و بوی مذهب به خود می گیرد و مذهب با قدرت سیاسی پیوندی ناگسستنی می یابد تا آنجا که تزار نماد خداوند می شود و مشروعیت خود را از نهاد دین می گیرد تا جایی که روسیه به یک "ابر صومعه" تبدیل می شود.

 

موضوع دیگر به تعاملات روسیه و غرب مربوط می شود که مقطع آغازین آن به دوران طلایی مذهب در روسیه یعنی سده های 15 تا 17 باز می گردد. جریان های اسلاوگرا و ارتدوکس گرا این دوران را دوران طلایی روسیه نامیده اند که به دوره رم سوم نیز شهرت یافته است؛ دورانی که پس از افول کلیسای کاتولیک روم به عنوان رم اول و سپس حمله عثمانی ها به امپراطوری بیزانس و سقوط آن به عنوان رم دوم شروع می شود، با اعلام استقلال کلیسای روسیه تداوم می یابد، با این دستاویز که مذهب ارتدوکس روسیه عهده دار رسالتی نوین گردیده و زمان تئوریزه کردن رم سوم فرا رسیده است. 


در این زمان، تمام نمادهای روم شرقی و بیزانس به روسیه نقل مکان می کنند و نگاه خصمانه ای نسبت به کلیسای کاتولیک روم شکل می گیرد، علی رغم اینکه همزمان با آن غرب قدرت یافته و این قدرت بازتاب هایی در روسیه داشته است، اما از توانایی لازم برای ایجاد تغییر در روسیه مذهبی آن روز برخوردار نمی باشد.

 

دوره دوم از زمان پتر کبیر در قرن هجدهم با تقلید از غرب و مظاهر غربی آغاز می شود و علت آن انحطاط و افول دوران طلایی در درون کلیسای روسیه است؛ اصلاحاتی که با پرچمداری نیکون آغاز شد و هدف آن پالایش مسیحیت ارتدوکس از نوع روسی بود که بر بال و مرده ریگ اندیشه های سنتی روسیه بنا شده بود و با خرافات و آیین های پیشین در آمیخته بود. در این میان اقدامات اصلاحگران به شکافی انجامید که حاصلی جز تفرّق و هزینه های بسیار نداشت. حاصل این شکاف ها تضعیف داخلی روسیه بود که از سویی در تقابل با قدرت روزافزون کشورهای اروپایی قرار گرفت و در پی شکست های متعدد روس ها در جنگ های مختلف میهنی، پتر که از آموزه های غربی و فرهنگ غربی بهره ای داشت، به این نتیجه رسید که روسیه باید برای برون رفت از وضع موجود به غرب متوسل شده و همان مسیری را بر گزیند که غرب پیش از این برگزیده بود. 


از طریق تقلید و اقتباس، روسیه تبدیل به یک قدرت بزرگ اروپایی شد، نظام آموزشی تحول یافت، و رشد و توسعه ادبیات، شعر و نوشته جات محصول این تحول بود که تا پیش از پتر محلی از اعراب نداشت، در حالی که اندیشه پتر پس از وی نیز در قرون 18 و 19 ادامه یافت، از درون این نوگرایی و غرب گرایی ، نوعی از اصلاح گرایی متولد شد که در تقابل با تجددگرایی و نمادهای غربی قرار گرفت و اصلاحات لیبرالیسم با واکنش های تند مبنی بر بازگشت به گذشته مواجه شد.

 

در اوایل قرن نوزده و در پی شکست ناپلئون از روسیه، اتحاد مقدس روسیه، انگلیس، اتریش و پروس به رهبری روسیه شکل گرفت که تا مدت ها پس از آن تداوم داشت. به علاوه تأثیرات انقلاب کبیر فرانسه نیز در انتهای قرن هجدهم، به تدریج در روسیه نمایان شده بود و همراهی این تحولات و چالش ها در مواجهه با جریان غرب و ساختارهای شکننده درونی، جریان های فکری مختلف مردم گرا، غرب گرا، سنت گرا و غیره را به صحنه مبارزه کشاند و در نهایت به سقوط آن انجامید.

 

قرن بیستم با تحقق انقلاب کمونیستی در روسیه تزاری، بین الملل سوم نامیده شده است و بین الملل سوم نوعی از سوسیالیسم روسی را ارائه می کند که از سوی لنین تئوریزه شده است و نظامی که 74 سال در دوران شوروی سابق بر همه شئون زندگی روسی حاکم می شود. حتا پیش از فروپاشی شوروی، چالش غرب با اندیشه و دیدگاهی جدید شکل می گیرد». اندیشه و مفهوم خانه مشترک اروپایی که روسیه را بخشی از اروپا می داند و به نوعی با اندیشه پتر کبیر هم پیوند است و در دوره یلتسین نیز با فراز و نشیب هایی از جنس همگرایی و واگرایی ادامه می یابد و سپس با روی کار آمدن پوتین با رویکرد سرمایه گذاری دولتی عملگرایانه، دوباره جریان های غرب گرا و شرق گرا، مخالف و موافق را همراه با تحولات جهانی و دوره های تعامل و رقابت، به میدان مبارزه فرا می خواند.

 

اما آخرین نکته اینست که اساساً چرا پس از شش قرن، این چالش ها و نوسان ها همچنان میان روسیه و غرب وجود دارد و در دوره های مختلف ویژگی های خاصی از خود را به نمایش می گذارد. باید گفت در روسیه امروز راه سومی مطرح شده که نه کمونیسم است و نه لیبرالیسم که چرایی آن به مسئله "در آستانه بودن" روسیه از ابعاد مکانی، نگرشی، ساختاری و کارکردی باز می گردد. در این میان پیوستگی های روسیه با غرب آنچنان زیاد و متکثر است که امکان جدایی آن از غرب امکان پذیر نیست و این پیوستگی ها از ابعاد ژئوپولیتیک و تداخل ژئوپولیتیک، و قومیت و مذهب آن گونه که پیش از این اشاره شد، مهم به شمار می روند.

 

به لحاظ نگرشی نیز تاریخ روسیه و غرب به دلیل حمله مغول و تأخّر چند بعدی حاصل از آن بر هم منطبق نیست. وی با تاکید بر این نکته که روس ها برای مقابله با غرب از سویی و تامین امنیت داخلی از سوی دیگر نیازمند یک دولت قدرتمند بودند، به عدم توسعه و شکل گیری بخش خصوصی و طبقه متوسط در مقایسه با غرب اشاره کرد و افزود: «به لحاظ ساختاری جغرافیا و محیط تهدیدآمیز روسیه، وجود یک دولت مقتدر را برای ادامه حیات ضروری ساخت و با وجود این دولت قدرتمند، بخش خصوص با عدم توجه کافی مواجه گردید».

 

روسیه بر خلاف چین، هند، ایران، ژاپن و عثمانی، نه آنچنان ضعیف بود که در غرب ادغام شود و نه آنچنان قدرتمند که بتواند بر آن غلبه کند. بنابراین هرگاه احساس ضعف پیدا کرده به غرب متوسل شده و هرگاه هم احساس قدرت پیدا کرده، این قدرت به توسعه درونی آن منجر نشده است و حتی الگوبرداری از غرب هم نتوانسته آن را به هدف خود نزدیک کند. 


از این جهت و با توجه به رویکردهای ادغام گرایی و مقابله با غرب و یا مقاومت در برابر نفوذ آن، بایستی مفهوم در آستانه بودن را برای این موجهه برگزید و به تعبیر نویسنده ای فرانسوی و به نقل استاد جواد طباطبایی باید گفت: «ما جز در آستانه نتوانیم ایستاد و ایستادن در آستانه، کار سترگی است». اساسا در آستانه بودن بسیار دشوار است و چه بسا به مفهوم پیش بینی ناپذیر بودن و یا قابل اعتماد نبودن دامن می زند.

 

در مورد تاثیر نگرش روسیه به غرب، باید به جنگ های ایران و روس اشاره کرد که بیست و پنج سال به طول می انجامد و سرانجام به شکست ایران منجر شده و به عنوان اولین مواجهه ما با غرب می انجامد. یک نکته مهم در این رابطه، "سفرنامه خسرو میرزا" است که به اعزام اولین هئیت ایرانی در زمان عباس میرزا به پترزبورگ منجر شد که اولین آشنایی ما با غرب از طریق روسیه بوده است. 


بعدتر نیز بخش مهمی از ادبیات سیاست خارجی ما از روسیه نشات گرفته و از طریق چپ ها وارد گفتمان سیاسی ما شده است؛ مفاهیمی چون امپریالیسم، مبارزه، جهانخوار و غیره. در پایان باید بدانیم که ارتباط روسیه با غرب را مسئله دیروز، امروزه و آینده ما است و پرداختن به این مسئله برای آینده سیاسی ایران بسیار حائز اهمیت است تا جایی که فهم دقیق تر تجربه شوروی و فروپاشی آن برای ما ضروری است. بنابراین نگاه روسیه به غرب و به عبارتی "چالش غرب" نه تنها برای روسیه که برای ما مهم است، آنگونه چین توانست از این نگاه و تجربه در تدوین مسیر آینده خویش بهره ببرد.

 

نویسنده: دکتر جهانگیر کرمی، هیأت علمی دانشگاه تهران

منبع: ایراس / ۱۳ اسفند ۱۳۹۶ 


لینک اصلی: اینجا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد