مطالعات ایران و روسیه

سیاست خارجی و بین‌الملل

مطالعات ایران و روسیه

سیاست خارجی و بین‌الملل

معمای توسعه و امنیت در روسیه

معمولا میان توسعه و امنیت ارتباط پیچیده ای وجود دارد. دولتها همواره به میزان مناسبی از امنیت نیاز دارند و امنیت شرط مهمی برای هر برنامه دیگری است و بدون امنیت اساسا سخن گفتن از توسعه یا هر موضوع دیگری مشکل است. اما امنیت بدون توسعه در بلند مدت پایه های قدرتمندی و بقا و امنیت ملی را شدیدا تهدید می کند. لذا برای تامین امنیت ملی بطور بنیادی و بلند مدت حتما داشتن برنامه ای موفقیت آمیز در موضوع توسعه ضروریست.   دولتها همواره در تعریف اهداف و منافع ملی خود باید توازنی منطقی میان امنیت و توسعه برقرار کنند و فوریت و حیاتی بودن امنیت به زیان توسعه ی بنیادین و بلند مدت تمام نشود. چنانچه این اتفاق بیفتد نتیجه آن کاهش قدرت و تهدید اساسی امنیت خواهد بود و قدرت نظامی بدون توسعه نمی تواند برای مدت زیادی امنیت یک ملت را تامین کند.

این موضوع را در هیچ موردی بهتر و روشن تر از تجربه ی شوروی در سالهای اوان دهه ی 1990 نمی توان مشاهده نمود و تعبیر بورکینافاسو بعلاوه ی موشک به خوبی این وضع را نشان می دهد. از اواخر سده هفدهم و به دنبال برنامه دولت تزاری پتر کبیر در اقتباس صنعت جدید از اروپا بود که موضوع توسعه و پیشرفت و قدرت به عنوان مسائل کلیدی در روسیه مطرح شدند. پتر بر این عقیده بود که روسیه تا زمانی که در عرصه فن آوری به پای اروپا نرسد، هرگز یک امپراتوری قدرتمند نخواهد داشت.

با وجود قدرتمندی روسیه تا جایگاه یکی از دو ابر قدرت جهان در سالهای 1945 تا 1991 و جایگاه امروز آن به عنوان یکی از ده قدرت بزرگ اقتصادی جهان اما همچنان دولتمردان مختلف روس بر سر مساله رشد و توسعه در این کشور و نسبت آن با امنیت به یک اجماع نرسیده و نیز دولت روسیه هنوز به صنعت بومی قابل رقابت بین المللی دست پیدا نکرده و همیشه در دوره هایی این تکنولوژی وارد شده است و عمدتا با اقتباس از تکنولوژی های غربی به سطحی از قدرتمندی رسیده اما پس از مدتی دچار عقب ماندگی فنی شده و خود را نیازمند وارد کردن موج جدید فناوریهای نوین غربی دیده است. این نوشته به بررسی سیر تحول مساله توسعه و الگوهای آن و نسبت این مسائل با امنیت از اوان سده بیستم تا کنون می پردازد.

پس از انقلاب اکتبر 1917 در روسیه نخست طرح کمونیسم جنگی و انقلابی مطرح شد که تا سال  1921 ادامه داشت و تلاش شد کشور هر چه سریعتر به سمت یک نظام اشتراکی کشاورزی و صنعتی حرکت کند. مشکلاتی که این کمونیسم جنگی ایجاد کرد لنین را وادار به اتخاذ یک سیاست اقتصادی جدیدی به نام نپ نمود و این سیاست جدید اشتراکی سازی و حذف مالکیت را نادیده می گیرد و اجازه می دهد مالکیت کم و بیش ادامه پیدا کند و کشاورزان صاحب مزارعشان باشند.

این روند ادامه دارد تا سال های 1928 که کم کم استالین به قدرت مطلق در شوروی تبدیل می شود و از اینجا سیاستی موسوم به سیاست «سوسیالیسم در یک کشور» حاکم می شود؛ یعنی آن ابعاد برون گرایانه و صدور انقلاب کمونیستی و توجه به انقلابات در بیرون مرزهای روسیه فراموش شده و کمرنگ می شود و نوعی بازسازی و سازندگی و ایجاد یک نظام سوسیالیستی در داخل روسیه در اولویت قرار می گیرد و برنامه ها اقتصادی پنج ساله ای طراحی می شود و تا پایان عصر استالین این برنامه ها دنبال می شود و اتفاقاً موفق هم هست. موفق از این جهت که روسیه را به یک قدرت بزرگ صنعتی تبدیل می کند؛ قدرتی که در جنگ جهانی دوم در مقابل ارتش آلمان می ایستد و پیروز جنگ می شود و بعد از جنگ هم به یک قدرت بزرگ جهانی در کنار آمریکا تبدیل می شود.

روش استالین برای دستیابی به کمونیسم، برنامه سخت گیرانه ای برای رسیدن به نوعی نظام برنامه ریزی تمرکز یافته و کنترل شده بود وی برای ایجاد این دگرگونی در دوره های زمانی پنج ساله هدف هایی درنظر گرفت و جزئیات آنها را در یک رشته برنامه پنج ساله تشریح کرد. طرح استالین برای دگرگونی پرشتاب اجتماعی و اقتصادی کشور حول محور اشتراکی ساختن همه زمین های کشاورزی قرار داشت. تأثیر این اقدام بر تولید کشاورزی فاجعه بار بود. مدل توسعه استالینی به شدت دولت گرایانه و تمرکز گرایانه و اقتدار گرایانه و وابسته به انتقال تکنولوژی از خارج بود. همچنین به شدت بسیج گرایانه و توده گرایانه بود؛ بدین معنی که هم توده ها و طبقات جامعه در خدمت صنعتی شدن قرار بگیرند.

نتیجه این روند برای جامعه بسیار وحشتناک و این شرایط در کنار اردوگاه های کار اجباری و تبعیدهای گسترده به معادن دور از مرکز و مجموعه ای از سیاست ها که انسان را در اتحاد جماهیر شوروی به یک ابزار و چرخ و مهره ای تبدیل کرده بود که گرداندن چرخ یک دولت بزرگ را بر عهده داشت و این دولت بزرگ به دنبال یک رقابت بین المللی بود. رقابت بین المللی اصلی شده بود که باید همه مردم فدای آن می شدند و مفهوم رفاه و آسایش و برخورداری از امکانات حداقلی در داخل کشور زیاد معنی نداشت و مهم این بود که دولت قدرتمندتر و صنعتی تر بشود و بتواند در عرصه بین  المللی جایگاه ویژه تری پیدا کند. از طریق تبلیغات در رسانه ها هم به مردم القاء می شد که هدف این است که این دولت قدرتمند و بزرگ حفظ بشود و گسترش پیدا بکند و بتواند رقابت کند.

با وجود ادعاهای اولیه استالین اما این روش توسعه ترکیبی بود از انتقال تکنولوژی از خارج به سبک دورانهای گذشته از جمله در دورۀ پطر کبیر و کاترین کبیر و الکساندر دوم و صنعتی سازی به سبک تجربه کشورهای اروپایی اما با بسیج  توده ای و تحریک و تشویق سرکوب مردم و به خدمت گرفتن مردم به زور در خدمت دستگاه دولتی. در یک دوره از از تجربۀ استالین به خاطر جنگ، نیروی ناسیونالیسم روسی و میهن پرستی و حتی تعصبات مذهبی به کمک این جریان می آید؛ یعنی دورۀ جنگ مجموعه ای از اینها به کمک استالین می آید.

در دهه های 50 به بعد این روند به شکل های مختلف ادامه ی مسیر می دهد. خروشچف و برژنف این ساختار را تکمیل می کنند. مثلاً خروشچف یکسری وجوه ضد انسانی و سرکوبگرایانه را کمتر می کند و یک نوع از اصلاحات کمرنگ را به عمل می آورد و فضای فرهنگی را بازتر می کند اما در دورۀ برژنف همین هم برداشته می شود. موفقیت های دورۀ استالین و در دوره های بعدی در عرصه صنعتی بویژه صنایع بزرگ ادامه پیدا کرده و تکمیل می شود به طوریکه در فنآوریهای موشکی و فنآوریهای فضایی و نظامی و صنایع سنگین دولت شوروی در خیلی از عرصه ها حتی از آمریکا هم جلو می زند. در دهه 70 میلادی این مسئله به تدریج با مشکل مواجه می شود.

چون این روند نه متکی بر حرکت خودجوش مردمی، مدنی، اجتماعی و در واقع شمّ اقتصادی و فرهنگی و نوآوری انسانهای آزاد، بلکه ناشی از بسیج گسترده ملت در خدمت دولت بود و با توجه به اینکه در نظام های کمونیستی عنصر رقابت و بازار آزاد وجود ندارد، به مرور که ایدئولوژی رنگ می بازد و شرایط جنگی کمرنگ می شود و به مرور که نسل های جدید از شرایط انقلابی خسته می شوند و احساس می کنند باید سهمی از قدرت دولت داشته باشند و در رفاه زندگی کنند و رسانه ها هم در این زمینه تأثیر می گذارند و کم کم شرایط عوض می شود و شرایط جدید افول این سیستم را به دنبال دارد؛ چرا که تکنولوژی وارداتی بوده است و بسط و اشاعه ی آن تکنولوژی وارداتی بویژه در عرصه های صنایع سنگین انجام شده و در یک جایی در این رقابت شوروی جا می ماند.

در غرب که صنعت یک امر بومی بود و محصول تحولات سده های دوازدهم و سیزدهم که در قرن 15 و 16 به رنسانس اروپایی می انجامد و از دوران جوامع محلی و فئودالی و بورژوازی شکل می گیرد، بر عکس در روسیه هیچ وقت این ویژگی رخ نمی دهد. در غرب صنعت بومی غربی در موج سومی از دهه ی 1970 قرار می گیرد که در واقع موج سوم به سمت صنایع اطلاعاتی، ماهواره ای و سایبری می رود و در این حرکت است که دیگر روسیه جا می ماند. ضمن اینکه روسیه فاقد آن فناوری های اجتماعی و رفاهی است که بتواند مردمش را راضی نگه دارد.

این طرف هزینه های نظامی بین المللی هم اضافه می شود و در نتیجه از دهه 80 سیستم دچار فروپاشی و مشکل می شود و اول دهۀ 90 فرو می پاشد . تجربۀ نظام کمونیستی را اگر بخواهیم خلاصه کنیم می شود: دولت گرایی؛ تمرکز؛ فقدان رقابت ؛ صنایع وارداتی و تلاش برای بومی سازی آنها اما بومی سازی به شکل صنایع بزرگ در دست بخش دولتی قدرتمند ؛ و فقدان عمق اجتماعی پیدا کردن صنعتی و نبود نوسازی واقعی فنی و اقتصادی.

مجموع این شرایط در کنار آن عناصر رقابت خارجی که با غرب وجود داشته است، موجب فروپاشی می شود. البته فروپاشی دلایل گوناگون دیگری هم داشته است ولی در حوزه ی توسعه اگر بخواهیم پاشنه ی  آشیل را اشاره کنیم، باید گفت اقتصاد دولتی به اضافه نبود بخش خصوصی و همچنین فقدان ابداعات، خلاقیت های فردی و رقابت آزاد که همه اینها لازمه ی پویایی اقتصادی هستند تا یک مدل توسعه بتواند استمرار پیدا کند.

در روسیه جدید بعد از فروپاشی که حدود یک ربع قرن از آن گذشته است، ما با دو دورۀ متفاوت روبه رو هستیم. از 1985 که گورباچف سیاست  پراسترویکا و گلاسنوست و سوسیالیسم انسانی را مطرح کرد و هدفش اصلاح نظام سوسیالیستی بود تا هم به رقابت های  بین المللی پر هزینه خاتمه بدهد و هم در داخل بتواند اقتصاد را بازسازی کند و یک فضای سیاسی بازتر را گسترش دهد. خب این تجربه به شکست انجامید که بعد از آن ما با ده سال سیاست خصوصی سازی و شوک درمانی و روی آوردن به اقتصاد آزاد مواجهیم که نتیجه اش برای روسیه فاجعه بار بود. در آخر این دوره ما با یک روسیه درگیر در جنگ داخلی و نابسامانی اجتماعی و در شکست سیاسی و اجتماعی و تحقیر بین المللی و خارجی مواجهیم و هیچ کدام از سیاست هایی که با هدف بازسازی اقتصادی و خصوصی سازی در روسیه اجرا و اعمال شد؛ نتوانست نتیجه ای برای روسیه داشته باشد.

وقتی پوتین رئیس جمهور شد، یک مدل سرمایه داری دولتی و یا به تعبیر بهتر «دولت توسعه مدار» را محور قرار داد. این دولت ترکیبی است از ثبات در رهبری، سامان اجتماعی و رشد اقتصادی. دولت پوتین توانست با تکیه و تمرکز بر نظام اطلاعات و بقایای کا.گ.ب و بازسازی ارتش، یک حزب دولتی به نام روسیه واحد و یک گروه قدرت ایجاد کند که آن ها سکان کشور را در دست بگیرند و تجربه و تفوق دورۀ گذشته را خاتمه بدهند و جدایی طلبان را سرکوب کردند. این دولت یک نظام اداری واحد و گسترده ای را ایجاد کرد و به جای آن 89 واحد در حال تجزیه، کشور را تقسیم به هشت منطقه ی بزرگ فدرال کرد و در رأس هر کدام از این هشت منطقه یکی از یاران نزدیک رئیس جمهور قرار گرفتند و کشور را به سمت یکپارچگی بیشتر سوق دادند.

در کنارش سیاست خارجی مستقل تری را دنبال کردند و از آن طرف به مدد درآمدهای نفتی روزافزون در روسیه بخشی از خدمات اجتماعی دورۀ کمونیستی که دورۀ یلتیسن کنار گذاشته شده بود را احیاء کرد و توانست یک شرایط حداقلی را برای مردم روسیه ایجاد کند و در نتیجه مردم روسیه ای که در ده ساله یلتیسن امنیت و رفاهشان  را از دست داده بودند، اینک معیشت شان در یک حد متوسطی احیا شد، و دولت او امنیت را از طریق ارتش و کارگر احیاء کرد و بعد از طریق یک سیاست خارجی مستقل تر توانست هویت و شخصیت بین المللی روسیه را هم تا حدی تأمین کند. این مدل دولت توسعه گرا در واقع ترکیبی از عناصر شامل: گروه قدرتمند؛ انرژی؛ قدرت تبلیغاتی رسانه ای و هویت سازی جدید بود. هویت سازی جدید در دوره پوتین بر اساس برخی از ارزش ها و سنت های قدیمی روسیه صورت گرفت. مجموعه این عناصر مدلی از توسعه است که خاص روسیه است و دولت پوتین هم مرتب تکرار می کند که روسیه شرایط متفاوتی نسبت به دیگر دولت ها دارد و مدل خاص توسعه خودش را هم دارد.

اما این وضعیت که در پانزده سال گذشته توانسته یک روسیه با ثبات تر و با یک رفاه نسبی و یکپارچه تری را ایجاد کند، خودش با چالش های جدی روبه رو شده است. به عبارتی مدل پوتین یکسری مشکلات مهم دارد. این مدل اگر چه برای شرایط روسیه امروز و دوران بعد از فروپاشی توانسته امنیت، ثبات معیشت و یکسری فاکتورهای دیگر را برای جامعه روسیه فراهم کند تا یکسری آسیب پذیری های جدی دارد و دلیل اینکه غربی ها به تحریم روسیه، پرداختند به خاطر آگاهی از برخی از آن آسیب پذیریهاست.

یک بخشی ناشی از شرایط تاریخی روسیه است و آن شرایط تاریخی همانطور که اشاره کردم این است که دولت روسیه هنوز به صنعت بومی قابل رقابت بین المللی دست پیدا نکرده و همیشه در دوره هایی این تکنولوژی وارد شده است و وقتی بحث مدرنیزاسیون و نوسازی مطرح شده است؛ اقتباس از تکنولوژی های غربی به میان می آمد و روسیه جدید نیازمند و مجبور به انتقال تکنولوژی از غرب می شد. موضوع دیگر تلاش غرب برای به خطر انداختن امنیت و نفوذ روسیه در محیط پیرامونی ست تا روسیه میان توسعه و امنیت ناچار به انتخاب شود.

بسیار جالب است که برخی محدودیت ها و تحریم هایی که در غرب علیه روسیه در دوره اتحاد شوروی اعمال شده بود، تا سال 2012 برداشته شد و در سال 2014 درباره تحریم مجدد صورت گرفت. غرب این را می داند که روسیه نیازمند سرمایه گذاری و انتقال تکنولوژی های موج سومی است و با تحریم روسیه می خواهد به روسیه ضربه بزند. مسئله روسیه هم این است که می خواهد بازیگر مستقل بین المللی باقی بماند و از آن طرف نیازمند آن تکنولوژی است و نمی خواهد بابت آن تکنولوژی استقلال عملش را از دست بدهد. غرب بابت آن تکنولوژی می خواهد روسیه محدود شود و امتیاز ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک به غرب بدهد و اینها قابل جمع برای آقای پوتین نیستند.

لذا مسئله اصلی در مدل توسعه ی پوتینی این است که این مدل توسعه پوتینی نمی تواند به دور از تکنولوژی های موج سومی بتواند چشم انداز روشنی را برای آیندۀ خودش ترسیم بکند و این یکی ازمحدودیت هاست. البته این به آن معنا نیست که فردا پوتین دستهایش را به علامت تسلیم بلند خواهد کرد اما همچنان گزینه مذاکره و به توافق رسیدن یکی از گزینه های پیش روی دولت خواهد بود و اینها با آن منطق اقتصادی سازگار خواهند بود. چون به لحاظ قدرت نظامی روسیه یکی از دو قدرت بزرگ جهانیست ولی برای رسیدن به توسعه و نوسازی اقتصادی روسیه، ساختار این کشور کاملاً فرسوده است و برای بازسازی این فرسودگی نیازمند انتقال تکنولوژی از غرب است و غرب هم در این عرصه بسیار بخیلانه عمل می کند و از این امتیاز بر علیه روسیه استفاده می کند.

در آن ده سالی که یلتسین حکومت می کرد، اقتصاد روسیه بیشتر در دست الیگارشیها بود و یک الیگارشی های شکل گرفته بود که این الیگارشیها همان دولتمردان کمونیستی بودند که وقتی بحث خصوصی سازی مطرح شد، صنایع را تصاحب کردند و مافیای صنعتی بزرگی را شکل دادند. آقای پوتین وقتی بر مسند قدرت نشست سعی کرد این ها را کنترل کند ولی این به معنای حذف آن ها نبود. بلکه تلاش کرد که آن ها را در مدار دولت قرار بدهد. لذا الیگارشی بعد از روی کار آمدن پوتین صرفاً با آنهایی برخورد شد که در مقابل دولت پوتین بودند. آن هایی که دولت پوتین را پذیرفتند هنوز به حیات خودشان ادامه می دهند و این همچنان جزو مسائل و مشکلات اقتصاد روسیه است چرا که یکی از فاسدترین اقتصادهای دنیاست.

بحث بعدی تکیه بر صادرات مواد خام است . برخی تحلیلگران اقتصادی، روسیه را یک ابرقدرت جهان سومی می دانند و درست هم هست. چون 70 درصد از صادرات روسیه موادخام و انرژی هست و این ویژگی یک کشور جهانی سومی است. پس در کنار فساد اقتصادی و الیگارشی دولتی ما با یک اقتصاد متکی بر صادرات مواد خام و انرژی مواجهیم و بعد یک نظام اقتصادی نیازمند تکنولوژی خارجی و بعد تحت تحریم و فشار بین المللی برای جلوگیری از سرمایه گذاری خارجی و بی ثبات سازی شرایط اقتصادی در داخل روسیه.

اینها مهم ترین مشکلات اقتصادی دورۀ جدید هستند و دولت پوتین سعی کرده است از طریق مذاکره و گفت و گو جلوی تحریم های بیشتر را بگیرد و راه حلی پیدا کند تا تحریم ها کنار گذاشته شود. در داخل هم برنامه هایی برای نوسازی و صنعتی شدن در دستور کار قرار گرفته است، که اگر چه تا امروز موفق نبوده اند و تحریم ها هم شرایط آن ها را دشوار تر خواهد کرد، ولی دولت امیدوار است از طریق ارتباط با کشورهای شرقی بویژه چین و هند و ایران و... بتواند یک مقدار نیازهای اقتصادی روسیه را برطرف کند و این مشکلات را حل و فصل کند.

در سالهای اخیر و به ویژه پس از 2012 که روابط روسیه وغرب تیره تر شده است این موضوع از طرف پوتین و تیم او مطرح می شود که روسیه مسیر خودش را دارد و سرنوشت خودش را. اما منظور دولت بیشتر در حوزه سیاست است و این که غربیها نباید مدل دموکراسی لیبرال خود را بر روسیه تحمیل کنند. اما در موضوع اقتصاد اساسا دولتی ها کمابیش مدل غربی توسعه را پذیرفته اند.

به هر حال موضوع توسعه و یافتن مدلی برای برون رفت از وضعیت عدم توسعه ی واقعی در اقتصاد روسیه و نسبت آن با امنیت و تعارضات موجود میان اولویت یکی نسبت به دیگری همچنان پس از یک سده باقیست و فشار تحریم های جدید بر دولت روسیه این موضوع را بیش از گذشته در این کشور مطرح نموده است که آیا روسیه باید میان توسعه و امنیت کدام را انتخاب کند.

طبعا در این رابطه محیط امنیتی روسیه و رقبای آن نقشی اساسی دارند و معمولا جهان غرب ابتکار عملی را که از زمان رنسانس بدست آورده همچنان در دست دارد و روسیه نیز همچنان در حاشیه ی غرب با بیم ها و امیدهای فراوان در تنظیم رابطه خود با آن قرار دارد. اما آیا روسیه می تواند یک بار برای همیشه خود را از این دغدغه رهایی دهد؟ این موضوعیست که تجربه تاریخی چشم انداز روشنی از آن را ارائه نمی کند.

نویسنده: دکتر جهانگیر کرمی
منبع: ایراس / 26 مرداد 1394

لینک اصلی: اینجا
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد