هیچ کشوری در دنیا وجود ندارد که تاریخش مانند روسیه تااینحد پر از افسانههای متناقض باشد. هیچ ملتی نیز تا به امروز تا اینحد گوناگون تعریف نشده است، به جز ملت روسیه. نیکالای بردیایف (1874-1948)، فیلسوف مذهبی-سیاسی روس پیوسته به دوقطبی بودن شخصیت مردم روسیه اشاره میکند. شخصیتی که خصلتهای کاملا متضاد را بهشکل رمزآلودی توامان درخود دارد: خوشقلبی درکنار سنگدلی، لطافت عاطفی درکنار خشونت، نهایت آزادیخواهی درکنار روحیه استبدادی، نوعدوستی درعین خودخواهی، خود کوچکبینی درکنار غرور ملی و شوونیسم.
دلیل اینها همه شاید این باشد که چه در گذشته و چه درحال انواع تئوریها، ایدئولوژیها و تفسیرهای مغرضانه در تعریف تاریخ روسیه نقش عمدهای دارد. در اینجا بهعنوان یکی از بارزترین مثالها به اصلاحات پتر کبیر اشاره میکنم. برای تحقق این اصلاحات لازم بودکه تاریخ روسیه بهطورکامل تحریف شود.
در روسیه غالبا بهمنظور حرکت بهجلو چنان ضربۀ سنگینی به تنه عهد قدیم وارد آوردهاند که کل تاریخ هفتصدساله روسیه زیرسوال رفته است. خالق بخش عظیمی از این افسانههای جعلی کسی نیست جز پتر کبیر. او حتی درباره خودش نیز افسانههای زیادی خلق کرد. پتر کبیر نمونه تیپیک یک روس تربیتیافته در قرن هفدهم به سبک باروک است که با آموزههای اشعار سیمون پالوتسکی (1629-1680)، شاعر درباری پدرش تزار آلکسی میخایلویچ پرورش یافته است.
در دنیا هنوز هیچ افسانهای درباره تاریخ ملتی ساخته نشده که بهاستواری افسانههای پتر کبیر باشد. البته امروزه هم نسبتا افسانههای حکومتی زیادی را تجربه میکنیم. یکی از این افسانههای ضروری برای حکومت افسانه عقبماندگی فرهنگی روسیۀ قبل از انقلاب است. در هفتاد سال اخیر بسیاری از گزافگویان سخنان خود را با اینجمله که روسیه دربین کشورهای بیسواد پیشرو است... و جملاتی از ایندست آغاز میکنند. درحالیکه تحقیقات آلکسی سابالِفسکی (1857-1929)، زبانشناس و کتیبهشناس روس بر روی کتیبههای رسمی پیش از انقلاب، نمایانگر درصد بالای افراد باسواد در قرنهای 15-17 است.
همچنین فراوانی کتیبههای کشفشده در نووگراد نیز بر این موضوع صحه میگذارد (اینشهر نسبت به سایر مناطق خاک مناسبتری برای حفظ کتیبههای چوبی دارد). در قرنهای نوزدهم و بیستم هم متجددین به کهناندیشانی که از خواندن کتابهای جدیدالانتشار امتناع میکردند، برچسب بیسوادی میزدند. علاوه براینها باید اذعان داشت که تحصیلات عالیه تا قرن هفدهم در روسیه وجود نداشته است. البته دلیل آن میتواند نوع فرهنگ خاص آن دوره یعنی فرهنگ روس کهن باشد.
غربیها و همچنین شرقیها مصرانه بر این باورند که در روسیۀ آن زمان تجربه نظام پارلمانی وجود نداشته است. حقیقتا هم تا قبل از تشکیل دومای دولتی در اوایل قرن بیستم در اینکشور پارلمان نداشتیم. تجربه دومای دولتی هم قابل توجه نبود. ولیکن سنت نهادهای شورایی در روسیه حتی تا پیش از پتر کبیر هم رونق بسیار داشت. این فقط یک شعار نیست. به واقع پیش از حمله مغول نیز کنیازها (لقب شاهزادگان و اشراف زادگان) در ابتدای روز با نظامیان و درباریان جلسۀ تدبیر و چارهاندیشی برگزار میکردند.
مداوم هم نشستهایی با پاپها و کشیشان و عموم مردم برگزار میشد. همین نشستها پایه و اساس اجلاسیههای زیمسکی به نمایندگی از طبقات مختلف جامعه قرار گرفت. گزارشها و قطعنامههای اجلاسیههای زیمسکی در قرنهای 16-17 کتبا به ثبت رسیده است. حتی ایوان گروزنی (ایوان مخوف، 1530-1584) هم که عملا مردم را به بازی میگرفت، جرات نداشت رسما سنت برگزاری نشست با سرزمینش را لغو کند و حداقل اینطور وانمود میکرد که کشور را بهراه و رسم قدیم اداره میکند.
تنها این پتر کبیر بود که با انجام اصلاحات خود به اجلاسیهها و مجامع گسترده روسی به نمایندگی از همه اقشار خاتمه داد. در نیمه دوم قرن نوزدهم احیای زندگی اجتماعی-حکومتی روسیه دوباره ضرورت پیدا کرد، اما باز همچنان زندگی اجتماعی پارلمانی پیشین از سرگرفته شد، چراکه هنوز به فراموشی سپرده نشده بود!
بیش از این از سایر موهومات رایج در خصوص روسیه حرفی بهمیان نمیآورم. برای تاکید روی تصوراتی که روسیه را در دنیایی غیرجذاب به تصویر میکشد دلیلی وجود دارد. هروقت میخواهیم تاریخچۀ فرهنگ و هنر ملی و تاریخ ادبیات منطقهای را ثبت کنیم، یا حتی وقتی میخواهیم نقشه راهنما و شرح یک شهر و یا کاتالوگ موزهای را تنظیم کنیم، بهدنبال نقاط مرجعی در بهترین آثار ادبی آنمنطقه میگردیم و به هنرمندان و نویسندگان برجسته استناد میکنیم.
در مورد آثار این هنرمندان و نویسندگان نیز به برجستهترین آنها اشاره کرده و از کارهای ضعیفتر فاکتور میگیریم. این اصل بسیارحائز اهمیت و کاملا اجتنابناپذیر است. بهعنوان مثال بدون درنظر گرفتن داستایفسکی، پوشکین و تالستوی قطعا قادر نخواهیم بود تاریخ فرهنگ روسیه را به تصویر بکشیم، اما میتوانیم از مارکیویچ، لِیکین، آرتسیباشِف و پوتاپِنکو چشمپوشی کنیم. بنابراین وقتی صحبت از باارزشترین دستاوردهای فرهنگ روسیه بهمیان آورده و از پرداختن به نکات منفی پرهیز میکنم، این را بهحساب رجزخوانی ملی و حس ناسیونالیستی نگذارید.
در واقع هر فرهنگی تنها بهشکرانۀ دستاوردهای متعالی جایگاه خود را در فرهنگ جهانی تثبیت میکند. هرچند سردرآوردن از داستانها و افسانههای مختلف درباره روسیه کار بسیار دشواری است، اما سعی میکنیم روی یک سوال متمرکز شویم و آن این است: روسیه سرزمینی شرقی بهحساب میآید یا غربی؟ صحبت دراینباره زیاد است. بیایید به این موضوع بپردازیم.
آیا در نقشه جغرافیایی مرز مشخصی بین شرق و غرب وجود دارد؟ آیا تفاوتی هست بین روسهایی که در پتربورگ زندگی میکنند با آنهایی که در ولادیواستوک هستند؟ همانطور که میدانید ولادیواستوک در مشرقزمین واقع شده است. این از عنوان خود شهر پیداست (واستوک در زبان روسی یعنی مشرق). همچنین مشخص نیست که فرهنگ ارمنستان و گرجستان منسوب به شرق است یا به غرب؟ به گمانم اگر به یک ویژگی بینهایت مهم روس و روسیه توجه کنیم، دیگر نیازی به پاسخ به این سوال نیست.
روسیه سرزمین وسیعی است که انواع قومیتها را در خود جای داده است که تعدادی فرهنگ شرقی و تعدادی فرهنگ غربی دارند. برای سه قومی که دارای منشا یکسانی هستند، مثل روس ها، اوکراینی ها و بلاروس ها، از همان ابتدا همسایهها نقش عمدهای در شکلگیری تاریخ ایفا میکردند. بههمینخاطر در داستان سالیان گذشته[1] بهعنوان اولین متن تاریخی قابلتوجه قرن یازدهم، تاریخ سرزمین روس با این توضیخات که با چه سرزمینهایی هممرز است و چه رودهایی در آن جاریست و به کجا میریزد و از چه اقوامی تشکیل شدهاست، آغاز میشود.
در شمال اقوام اسکاندیناوی، وارنگیان[2] زندگی میکردند (اختلاطی از اقوامی که بعدها دانمارکیها، سوئدیها، نروژیها و آنگلها را تشکیل دادند). از همسایههای اصلی سرزمین روس در جنوب میتوان به یونانیان اشاره کرد که در همجواری روسیه در کرانههای شمالی دریای سیاه مستقر بودند. تلفیقی از اقوام خزر متشکل از مسیحیان، یهودیان و مسلمانان نیز از همسایگان جنوبی اینسرزمین به حساب میآمدند.
در شکلگیری فرهنگ نوشتاری روسیه بلغارها و نگاشتههایشان نقش عمدهای ایفا کردهاند. روس ها نزدیکترین ارتباطات را با اقوام فینواوگری[3] و قبیلههای لیتوانیایی (لیتوانی، ژمایتیا، پروس و غیره) داشتند. سرزمین بسیاری از این اقوام جزء قلمرو روس بود و مردم آن زندگی سیاسی و فرهنگی مشترکی داشتند. براساس کتیبهها این اقوام کنیازها را فراخوانده و همگی بهاتفاق به استانبول میرفتند. روسها همچنین با قبایل چود، مریا، ویس، یام، ایژورا، موردوین، چِرِمیس، کومی و غیره ارتباط صلحآمیزی داشتند.
حکومت روس از همان ابتدا حکومتی چندملیتی به حساب میآمد. ضمن اینکه سرزمین های اطراف این سرزمین نیز چندملیتی بودند. روس ها ترجیح میدادند پایتخت های حکومت خود را هرچهنزدیکتر به مرزها انتخاب کنند. در قرن های 9 تا 11، کیِف و نووگراد مهمترین موقعیت را در راه های بازرگانی اروپا داشتند. این راه ها وارنگیان را به یونان یعنی شمال اروپا را به جنوب متصل میکرد. در کنار رودهایی که اهمیت بازرگانی داشتند شهرهای پولوتسک، چرنیهیف، اسمولنسک و ولادیمیر بنا شد.
پس از حمله تاتارها و مغولها بهمحض اینکه امکان برقراری ارتباط بازرگانی با آنگلها فراهم شد، ایوان مخوف تصمیم گرفت برای نزدیکتر کردن پایتخت به آبهای آزاد و راههای جدید بازرگانی شهر وولگودا را پایتخت خود قرار دهد که البته این تصمیم عملی نشد. پتر کبیر پایتخت جدید، سنپترزبورگ را در ناامنترین نقطۀ مرزی کشور و در شرایطی که هنوز جنگ با سوئد پایان نیافتهبود، در سواحل دریای بالتیک بنا کرد. وی در این اقدام (رادیکالترین اقدام پتر کبیر) از سنتهای قدیمی تبعیت کرد.
با درنظرگرفتن تجربۀ هزارسالۀ تاریخ روسیه میتوان گفت که اینکشور رسالتی تاریخی دارد. البته این رسالت به هیچ عنوان جنبۀ روحانی نداشته و تنها قرارگرفتن روسیه درمیان سایر ملل و دربرگرفتن نزدیک به سیصد قوم مختلف بزرگ و کوچکی که نیاز به حمایت دارند، این رسالت را ایجاد میکند. شرایط چندملیتی بودن باعث شده که روسیه نقش پلی غولپیکر را بین سایر ملت ها بازی کند. البته با اینکه این پل بیش از هرچیز نقش فرهنگی داشته، اما باید اعتراف کرد که با تسهیل ارتباطات، همزمان شرایط را برای عداوت و سوءاستفادههای حکومتی نیز فراهم کردهاست.
مردم روسیه نهتنها در این سوءاستفادههای سیاسی دهههای اخیر دست نداشته و از آن حمایت نکردهاند، بلکه خود آنها، اگر نگوییم بیشتر که کمتر نیز مورد ستم واقع نشدهاند. پس میتوان قاطعانه گفت که فرهنگ روسیه در کل مسیر توسعه خود به هیچعنوان در ناسیونالیسمِ ضدبشری سهمی نداشتهاست. ما همچنان بر این باوریم که فرهنگ، حاصلِ اتحاد بهتریندستاوردهای ملتهاست. حتی فیلسوف مرتجعی چون کانستانتین لیونتیِف نیز به چندملیتی بودن روسیه افتخار میکند و با تحسین و احترامی خاص از ویژگیهای ناسیونالیستی مردمش سخن بهمیان میآورد.
بیجهت نیست که شکوفایی فرهنگ روسیه در قرنهای هجده و نوزده در مناطق چندملیتیای چون مسکو و بهصورت گستردهتر در پتربورگ به وقوع میپیوندد. جمعیت پتربورگ از همان ابتدا چندملیتی بود، حتی خیابان اصلی این شهر یعنی خیابان نفسکی محل آزادی عقاید و باورهای مذهبی قرارمیگیرد. شاید خیلیها ندانند که در قرن بیستم بزرگترین و گرانترین معبد یهودی در کل اروپا و باشکوهترین مسجد در همین شهرِ پتربورگ بنا شدهاست.
اما دوقطبی بودن شخصیت روسی را نمیتوان دلیل بر دوقطبی بودن فرهنگ روسی دانست. خیر و شر در شخصیت یک فرد روس همسنگ نیست. خیر همیشه بسیار ارزشمندتر و وزینتر از شر بوده و فرهنگ قائم به خیر است نه به شر و سرشت اولیه ملت را متجلی میشود. نباید فرهنگ را با حکومت و یا با مدنیت اشتباه گرفت. بارزترین ویژگی فرهنگ روسی با تاریخ هزارسالهاش از دوران روس کهن (قرن های 10-13)، با شاخص های مشترک سه ملت اسلاوِ شرق (روسی، اوکراینی و بلاروسی)، جامعیت و جهانشمول بودن آن است. این ویژگی جهانشمولی اغلب تحریف شده و از یک سو منجر به خودسرکوبی میشود و از سوی دیگر ناسیونالیسم افراطی را سبب میشود. تناقض تا حدیست که از جامعیتِ روشن، سایۀ سیاه متولد میشود.
بدینصورت سوال شرقی یا غربی بودن فرهنگ روسیه کاملا منتفی میشود. فرهنگ روسیه متعلق است به ده ها ملت شرقی و غربی، چراکه در سرزمینی چندملیتی نمو یافته است. بیجهت نیست آکادمی علوم روسیه بنیانگذار رشتههایی چون شرقشناسی و قفقازشناسی به حساب میآید. در اینجا لازم است به نام تعدادی از شرقشناسان معروف روسیه اشاره کنم:
ایرانشناس؛ کارل زلیمان (1849 – 1916)، مغولشناس؛ نیکالای پاپیه (1897 – 1991)، چینشناسان؛ نیکیتا بیچورین (1777 – 1853) و واسیلی آلکسییف (1881 – 1951)، هند و تبتشناسان؛ واسیلی واسیلییف (1818 – 1900) و فیودار شرباتسکوی (1866 – 1942)، هندشناس؛ سرگی آلدنبورگ (1863 – 1034)، ترکشناسان؛ واسیلی رادلاف (1837– 1918) و آندری کووناناف (1906 – 1986)، عربشناسان؛ ویکتور روزین (1849 – 1908) و ایگناتی کراچکوفسکی (1883 – 1951)، مصرشناسان؛ باریس تورایِف (1868 – 1920) و واسیلی استرووِ (1889 – 1965)، ژاپنشناس؛ نیکالای کُنراد (1891 – 1970)، فین-اوگورشناسان؛ فردیناند ویدمان و دمیتری بوبریخ (1890- 1949)، عبریشناسان؛ گراسیم پافسکی (1787 – 1863)، ولادیمیر ولیامینوف زرنوف (1830 – 1904) و پاول کاکافتسوف (1861 – 1942)، قفقازشناس؛ نیکالای مارر (1864 – 1934) و بسیاری دیگر.
اشاره به تمامی شرقشناسان روسیه بزرگ در این مقال نمیگنجد، بههرحال باید پذیرفت که آنها در توسعه فرهنگ ملتهای شرقی روسیه نقش بهسزایی داشتهاند. بسیاری از این شرقشناسان را من از نزدیک میشناختم و غالبا در پتربورگ و گاهی هم در مسکو با آنها دیداری داشتم. همه آنها ناپدید شدند بدون اینکه جایگزینی بهجای بگذارند. جالب است بدانید، اینمحققان که زندگی خود را صرف مطالعات گسترده درخصوص فرهنگ مشرقزمین کردند، خود جملگی زاییدۀ فرهنگ غرب بودند.
اینکه بسیاری از شرقشناسان یادشده روسهای آلمانیتبار هستند بههیچوجه نمیتواند اتفاقی باشد. آلمانهایی که از زمان کاترین کبیر به پتربورگ آمده و در آنجا ماندگار شده بودند، نمایندگان فرهنگ روسی در ابعاد بشردوستانهاش بهحساب میآمدند. بهعنوان مثال پزشک آلمانیتبارِ روس، فیودار پتروویچ گآز (فردریش جوزف لورنتیوس هآز 1780 – 1853) سمبل یکی از ویژگیهای روسی یعنی حس دلسوزی برای زندانیانی بود که به عقیده عموم مردم، بختبرگشته بودند. فیودار گآز اغلب درمسیر این زندانیان تا اردوگاه کار اجباری قرار میگرفت و از کمک به آنها دریغ نمیکرد. بنابراین روسیه هم متعلق به شرق است و هم به غرب، اما سوال این است که چه دستاوردی برای آنها داشتهاست؟ برای کنکاش در هویت فرهنگی و ملی هرکشوری قبل از هرچیز باید پاسخ را در ادبیات و نوشتارش جستجو کنیم.
اجازه بدهید مثالی بزنم. در میان میلیونها موجود زنده عالم، فقط انسان قادر به سخن گفتن است و بهواسطه همین کلام میتواند افکار خود را بیان کند. پس انسان، اگر بهواقع انسان است، باید نگاهبان همه موجودات زنده بر روی زمین و سخنگوی همۀ کائنات باشد. در فرهنگ روسیه، درست مانند هر فرهنگ دیگری که معجون جامعی از هنرهای دَرهم و گنگ است، ایدهآلهای ملی و فرهنگی در ادبیات و هنر نوشتارش بسیار پررنگتر از سایر هنرها متجلی میشود. ادبیات دقیقا همان ایدهآلهای برجسته در فرهنگ هر کشور و بارزترین ویژگیهای ملی آن را بیان میکند.
ادبیات به جای تمامیت فرهنگ ملی سخن میگوید، همانطور که انسان به جای همه کائنات حرف میزند. اولین اثر ادبی یک رسالۀ اقتباسی تحت عنوان سخن فیلسوف بود که به تاریخ دنیا و جایگاه روسیه در آن اختصاص یافته بود. این اثر بعدا بخشی از اولین سالنگارۀ (سالنامه) روسی قرارگرفت. این موضوع اتفاقی نبود. پس از چند دهه توسط ایلاریون، اولین اسقف روسی، اثر تاریخی دیگری به نام کلام درباب قانون و فضل خلق شد. این بهنوبهخود پختهترین و استادانهترین اثر غیرمذهبیِ آن زمان، از همان ادبیات و تاریخی بهره میبرد که از شرق اروپا منشا گرفته بود ... در آن زمان تامل در آینده یکی از خاصترین و مهمترین موضوعات ادبیات روسی بهحساب میآمد.
درواقع توسعه گسترده سبکهای تاریخی مانند سالنامهها در هزاران نسخه، تاریخنگارهها، داستانهای تاریخی و غیره گواه میل شدید بازگشت به گذشته است. در ادبیات کهن روس سوژههای خیالی بهندرت دیده میشود. تا قبل از قرن هفدهم تنها آثاری ارزشمند بودند که گذشته را تصویر میکردند. مردم روس کهن برای گذشته خود احترام خاصی قائل بودند. غالبِ کهنهپرستان حتی حاضر بودند برای دفاع از گذشته جان خود فدا کنند و هنگامیکه پاتریارک نیکون، آلکسی میخایلویچ و پتر میخواستند گذشته را نابود کنند، بسیاری از آنان خود را زندهزنده درمیان پشتههای آتش انداختند (خودسوزی).
این ویژگی امروزه نیز به انحای مختلف باقی مانده است. در ادبیات روس، از همان ابتدا، گرایش به آینده نیز به همان اندازه پرستشِ گذشته رایج بود. این صفت حتی از مرزهای ادبیات گذر کرده و در انواع منحصربهفرد، متفاوت و گاهی تحریفشده خود، تمامیت زندگی معنوی روسی را به تصویر میکشید. میل به آینده را در تمام دوران توسعۀ ادبیات روسی میتوان مشاهده کرد. رویای آیندهای بهتر، به چالش کشیدن حال و جستجوی جامعهای ایدهآل از جمله دغدغههای این نوع ادبیات بود. توجه داشته باشید:
ادبیات روسی از یک طرف تا حد زیادی صراحتا حالت آموزنده و پندهای اخلاقی دارد و از طرف دیگر تا مغز استخوان پر است از تردیدها، کنکاشها، نارضایتی از حال، افشاگریها و هجویاتِ مملو از پرسشها و پاسخها! گاهی حتی پاسخها قبل از پرسشها ظاهر میشوند. بهعنوان مثال در آثار تالستوی بُعد آموزنده و پرسشها غالب است، اما در آثار چآدایف و سالتیکوف شدرین بیشتر پرسشها و تردیدهای مایوس کننده مشاهده میشود.
این گرایشهای متقابل (تردید و آموزش) از همان گامهای اول از ویژگیهای ادبیات روسی بودند و دائما ادبیات را در مقابل حکومت قرار میدادند. به عنوان مثال، نیکون برای تنظیم اولین سالنامه روسی (یادداشتهای سالیانه) مجبور شد از ترس خشم کنیاز به شبه جزیره تمومرکان در دریای سیاه فرار کند و در آنجا کار را به اتمام برساند.
در ادامه هم تمامی سالنامهها هم گذشته را به تصویر میکشیدند و هم به نوعی نقش آموزنده داشتند و مردم روس را به اتحاد فرامیخواندند. نویسنده کلامی درباب سپاه ایگور نیز دقیقا همین کار را انجام داد. جستجوی ساختار حکومتی و اجتماعی شایستهتر برای روسیه در قرنهای 16 و 17 شدت بیشتری گرفت. بدین شکل بود که ادبیات روس بهشدت حالت خبرنامهای گرفته و سالنامههای تاریخی برجستهای را خلق کرد. این سالنامهها تاریخ کل جهان و روسیه را بهعنوان بخشی از آن دربرمیگیرد.
دوره نزاع کنیازها و یا دوره استبدادی حاکمان مسکو؟ زمان پتر کبیر و یا دوران پس از آن؟ دوران کاترین کبیر؟ حکمرانی نیکالای اول؟ بیجهت نیست که تاریخ روسیه سرشار است از اضطراب ناشی از عدم رضایت از وضع موجود و تهییج وزیران و نزاع شاهزادگان، شورشها و اجلاسیههای ملتهب زیمسکی، اعتصابات و شورشهای مذهبی و داستایفسکی درباره ساختوساز ابدی روسیه مینویسد و هرتسن عقیده دارد: در روسیه هیچ کاری قطعی نمیشود و هیچ چیز ثباتی ندارد، همهچیز درمرحله تصمیمگیری و آمادهسازی است... بله، همهجا فقط آهک میبینی و صدای اره و تبر به گوش میرسد.
در فرایند توسعه ادبیات جهانی، ادبیات روسیه در جستارهایش برای کشف حقیقت برای اولین بار به ارزش هر انسان بهطور ذاتی، سوای از موقعیت اجتماعی و بدون درنظرگرفتن ویژگی شخصیتش پی میبرد. در اواخر قرن هفدهم برای اولین بار در دنیا یک جوان ناشناس بیخانمان که زندگیاش را صرف قمار کرده و همهچیزش را تا حد برهنگی باخته، در یک اثر ادبی با نام داستانی درباب اندوه و غضب، بهعنوان قهرمان انتخاب میشود. داستانی درباب اندوه و غضب نوعی بیانیۀ شورش روسی به حساب میآید. از آنپس موضوع ارزشِ انسان کوچک پایه و اساس ثبات اخلاقی ادبیات روسی میشود. انسان کوچکِ ناشناسی که مستحق است از حقوقش دفاع شود بهعنوان شخصیت اصلی در مرکز آثار پوشکین، گوگول، داستایفسکی، تالستوی و بسیاری دیگر از نویسندگان قرن بیستم قرار میگیرد.
جستارهای اخلاقی تا آنجا ادبیات روسی را تحتالشعاع قرار میدهد که در آن محتوی بر فرم پیشی میگیرد. هرگونه فرم و سبک تثبیتشده در انواع آثار ادبی بهنحوی برای نویسندگان روس محدودیت ایجاد میکند. آنها دائما خود را از شر لباس فرم خلاص کرده و حقیقت برهنه را ترجیح میدهند. حرکت رو به جلوی ادبیات توأمان است با بازگشت دائمی به سادگی و زندگی واقعی، و این امر میسر نمیشود مگر ازطریق بهکارگیری هنر عوام و زبان محاوره و یا بهره بردن از سبکهای معیشتی و کسبوکار مانند مکاتبات، اسناد کاری، خاطرهها و یادداشتهای روزانه (نامههای مسافر روس[4] اثر کارامزین) و حتی رونوشتها (بخشهایی از اهریمنان[5] اثر داستایفسکی).
در این سرپیچی از سبکهای رایج و مکاتب هنری و ژانرهای ناب، و در این اختلاط سبکها، که البته من آن را سرپیچی از نویسندگی حرفهای مینامم، که همیشه هم در ادبیات روسی نقش بهسزایی داشتهاست، استثنائاً گنجینۀ غنی و متفاوت کلمات زبان روسی نقش عمدهای ایفا میکند. این واقعیت را تا حد زیادی اینگونه میتوان توضیح داد که قلمروی زبان روسی بهدلیل گستردگی زیاد و گوناگونی نوع زندگی، شرایط جغرافیایی و تنوع تعاملات ناسیونالیستی اندوختۀ عظیمی از واژگان را برای بیان مفاهیم مختلف معیشتی، انتزاعی و شاعرانه و غیره بهدست میدهد. شاید دلیل دیگر هم این باشد که اصولا زبان ادبی روسی از تعامل بینالمللی زبانهای روسی عوام، خواص و زبان تشریفاتی بلغاری کهن (زبان کلیسایی اسلاو) شکل گرفته است.
تنوع زندگی روسی درکنار تنوع ابزار زبانی و تعرض دائمی ادبیات به زندگی و زندگی به ادبیات، مرز میانیشان را کمرنگتر کردهاست. در دنیای روسها ادبیات همیشه به زندگی تعرض کرده و زندگی هم به ادبیات و همین رئالیسم روسی را رقم زدهاست. همانطور که در نقالیهای دوران کهن سعی میشده از اتفاقات واقعی سخن بهمیان آورده شود، در دورانی نهچندان دور، قهرمانان داستایفسکی هم در فضایی کاملا واقعی در پتربورگ و یا شهرستانهای کوچک که خودش هم مدتی در آنجا زندگی میکرده، نقش میپردازند. همچنین تورگنف مجموعه داستان خاطرات شکارچی را در فضایی رئال تصویر میکند.
گوگول هم سبک رمانتیسم خود را با اندکی ناتورالیسم پیوند میزند. لسکوف نیز چنان محکم خیالپردازیهایش را مستندسازی میکند که گویی تمام داستانهایش در عالم واقع رخ دادهاند. این خاصیت به ادبیات قرن بیستم یعنی دوران شوروی و پساشوروی نیز سرایت میکند و اینعینیت جنبه آموزنده و اخلاقی ادبیات و خاصیت افشاگریاش را شدت میبخشد و استدام زندگی و مسیر و ساختارش دیگر احساس نمیشود. واقعیت همواره نارضایتی اخلاقی و میل به آیندهای بهتر را ایجاد میکند.
خود نویسندگان هم یکجا نمیماندند. گوگول مدام در سفر بود. پوشکین هم بسیار سفرمیکرد. حتی لف تالستوی هم که یکسره در یاسنایا پالیانا زندگی کردهبود بهیکباره خانه را ترک کرده و مانند یک آواره از دنیا رفت. و پس از آن گورکی هم.
ادبیاتی که خاستگاه آن مردم هستند، نهتنها موجب غنا میشود بلکه یک نیروی اخلاقی قوی ایجاد میکند که در شرایط دشوار به کمک مردم میآید. از این خاستگاه اخلاقی همیشه میتوان کمک معنوی گرفت.
وقتی که از ارزشهای متعالی مردم روس سخن میگویم منظور این نیست که سایر ملتها فاقد این ارزشها هستند، اما آنچه که ادبیات روس را منحصربهفرد میکند، ارتباط تنگاتنگ وجه هنری آن با ارزشهای اخلاقی است. ادبیات روسی همان وجدان مردم روسیه است، لذا نسبت به ادبیات سایر ملل صریح و بیپرده مینماید و ارتباط خیلی نزدیکی با زندگی، واقعیت و درک ارزشهای انسانی دارد. ادبیات روس (نثر، شعر و نمایشنامه) همان فلسفه روسی و ویژگی تصریح خلاقانه عقاید و حس بشردوستانه روسی است.
ادبیات کلاسیک روسی همه امید ما و سرچشمه بیپایان قدرت اخلاقی مردم ماست. تا زمانیکه ادبیات کلاسیک روسی در دسترس است و تا زمانیکه هنوز منتشر میشود و کتابخانهها کار میکنند و به روی همه باز هستند، مردم روسیه قادر به تزکیه اخلاقیِ نفس خود خواهند بود. فرهنگ روسیه نشات گرفته از ادبیات روسی، براساس همین قدرت اخلاقی، فرهنگ ملتهای مختلف را متحد میکند. درواقع رسالتش هم همین اتحاد است. ما باید به صدای ادبیات روس گوش فرادهیم.
بدینترتیب جایگاه فرهنگ روسی بهواسطه ارتباطات گوناگونش با فرهنگ چندین و چند ملل شرقی و غربی تعریف میشود. درباره این ارتباطات تا ابد میتوان حرف زد و مطلب نوشت. این ارتباطات علیرغم تمام شکافهای غمانگیز و یا سوءاستفادهها در روابط، نقش تعیین کنندهای در جایگاه فرهنگِ (دقیقا فرهنگ و نه بیفرهنگی) روسیه در جهان اطرافش دارد. دلیل اهمیت فرهنگ روسی تاثیر اخلاقی آن در موضوعات ملی، جهانبینی، نارضایتی از وضعیت موجود، دردکشیدنهایش و جستجوی آیندهای ایدهآل است. جستجویی که گرچه گاهی جعلی و دروغین است و هروسیلهای را توجیه میکند.
پیش از هرچیز این موضوع به روسیه کهن و مخصوصا به قرنهای 13-17 بازمیگردد. در روسیه انواع هنر همواره از توسعه و پیشرفت خوبی برخوردار بودهاست. ایگور گرابار (1871-1960)، نقاش و نظریهپرداز هنری روس معتقد بود که روسیه کهن در هنر معماری در حد اروپاست. در زمان او (نیمه اول قرن بیستم) دیگر محرز شده بود که روسیه در هنر نقاشی ازجمله در تمثالهای مقدس و نقاشیهای دیواری هم چیزی از سایر فرهنگها کم ندارد. حال دیگر به این فهرست میتوان موسیقی، فولکلور و ادبیات کهن را نیز میتوان اضافه کرد.
اما روسیه تا پیش از قرن نوزدهم درزمینه علوم و فلسفه به مفهوم غربی آن از غرب بسیار عقب مانده بود. دلیل این عقبماندگی چیست؟ به گمانم عدم وجود مدارس عالی و تحصیلات دانشگاهی را میتوان از دلایل عمده آن بهشمار آورد. بسیاری از نقاط ضعف در زندگی، بهویژه زندگی کلیسایی روسیه از همینجا نشات میگیرد. قشر تحصیلکرده دانشگاهیای هم که در قرن نوزدهم و بیستم شکل گرفته فقط بخش اندکی از جامعه را دربرمیگیرد. ضمن اینکه همین قشر تحصیلکرده نتوانسته احترام لازم را در جامعه کسب کند. نفوذ پوپولیسم (مردمگرایی) در جامعه و تکریم عوام از اعتبارشان کاسته است. عوام که به فرهنگ دیگری تعلق دارد روشنفکران دانشگاهی را متظاهر، بهنوعی بیگانه و حتی دشمن میانگارد.
حال با این عقبماندگی ملموس و این سقوط فاجعهبار فرهنگی چه باید کرد؟ بهنظر من پاسخ روشن است. باید علاوهبر حفظ امکانات برجای ماندۀ فرهنگی (کتابخانهها، موزه و آرشیوها و بناهای تاریخی) و سطح مهارت در تمام حوزههای فرهنگی، تحصیلات دانشگاهی را نیز توسعه بخشید، که البته اینیکی بدون تعامل با غرب امکانپذیر نیست.
اروپا و روسیه باید تحت پوشش یک نوع نظام آموزش عالی باشند. ساختن دانشگاه پان اروپایی که در آن هر کالج معرف یکی از کشورهای اروپایی باشد (اروپایی به مفهوم فرهنگشناسی آن یعنی هم آمریکا هم ژاپن و هم خاور نزدیک) کاملا عملی است. یک چنین دانشگاهی در یک کشور بیطرف میتواند جهانشمول شود. در هر کالج دانش و فرهنگ آنکشور معرفی شده و قابل تعامل و دسترسی برای سایر فرهنگها باشد و تبادلات فرهنگی آزادانه صورت پذیرد. در نهایت ارتقای فرهنگ اجتماعی در سرتاسر جهان به نجات جهان میانجامد.
یادداشت ها
[1] Повесть временных лет
[2] وارنگیان نامی است که توسط یونانیان و اسلاوهای شرقی به وایکینگها داده شد. این دسته از وایکینگها در قرون ۹ تا ۱۱ میلادی حکومت قرون وسطایی روس کیف را در میان رودخانههای سرزمینهای امروزی اوکراین، بلاروس و روسیه تشکیل دادند.
[3] اقوام فینواوگری مردمانی هستند که به یکی از زبانهای فینواوگری سخن میگویند. این مردمان عبارتند از فینها، مجارها، استونیاییها و مردوینها. زبان این اقوام شاخهای از زبانهای اورالی است و ارتباطی با زبانهای هندواروپایی ندارد.
[4] Письма русского путешественника
[5] Бесы
نویسنده: دمیتری سرگییویچ لیخاچوف (کتاب «تامل در باب روسیه» آخرین اثر نویسنده است. وی دستنویس اینکتاب را هشت روز پیش از مرگش در 22 سپتامبر 1999 به انتشارات LOGOS در سنت پترزبورگ سپرد.)
مترجم: پریسا شهریاری
منبع: ایراس به نقل از مجله «علم و زندگی»، شماره 6 / ژوئن 2018
لینک اصلی: اینجا