مطالعات ایران و روسیه

سیاست خارجی و بین‌الملل

مطالعات ایران و روسیه

سیاست خارجی و بین‌الملل

تحولات مفهوم امریکاستیزی در سیاست خارجی روسیة پساشوروی (با تأکید بر دوره پوتین)

تحولات مفهوم امریکاستیزی در سیاست خارجی روسیة پساشوروی (با تأکید بر دوره پوتین)

چکیده
عنصر امریکا و وجوه مختلف آن اعم از امریکاگرایی و امریکاستیزی در دورة شوروی تأثیر مستقیمی بر رفتار نخبگان و گروه‌های سیاسی داخل شوروی داشت   و این تأثیر مکرّر به ناگزیر در قالب عنصری از فرهنگ سیاسی شوروی به دورة پس از شوروی منتقل و بر مشیء نخبگان سیاسی به ویژه بر رفتارهای سیاست خارجی آنها تأثیر می‌گذاشت. در دورة یلتسین زیر تأثیر نابسامانی‌های هویتی و تسلط رویکردهای ایدئولوژیکی، تأثیر تأکید بر هر دو وجه این مؤلفه بر رفتارهای سیاست خارجی به صورت دوره‌های متفاوت تعامل و تضاد با این کشور بروز یافت. در دورة پوتین با معرفی امریکا به عنوان بزرگ‌ترین مانع در مسیر احیاء قدرت بزرگ روسیه روندهای امریکاستیزانه به ویژه در دور دوم وی به اوج رسید و زیر این تأثیر پس از تجربة ناموفق همگرایی با امریکا در قالب عمل‌گرایی محافظه‌کار، رویکرد «مقاومت مستقیم» در برابر این کشور در قالب عمل‌گرایی تهاجمی پی گرفته شد که نوشتار حاضر در ادامه و در حد توان با تمرکز بر دورة پوتین به بررسی چگونگی این روندها خواهد پرداخت.

واژگان کلیدی: روسیه، امریکا، نظام بین‌الملل، امریکاستیزی، عمل‌گرایی، مقاومت مستقیم

مقدمه
پس از فروپاشی شوروی روسیه همواره در پی آن بوده تا خود را به عنوان ابرقدرت جانشین معرفی کند. تلاش‌های این کشور در این زمینه که زمانی با امریکا در عمل، در سراسر دنیا و در تمام جنبه‌های سیاسی، اقتصادی، نظامی و ایدئولوژیکی رقابت می‌کرد، طبیعی به نظر می‌رسید. اما واقعیت‌های تلخ پس‌رفت‌های دورة پس از شوروی تلاش برای رسیدن مجدد به سطح امریکا را غیرقابل باور و غیرممکن می‌نمود. در دورة پس از شوروی نفوذ امریکا در خاورمیانه، اروپای شرقی، جنوب آسیا و امریکای لاتین بطور مؤثر جایگزین نفوذ سابق شوروی شده بود.  

منابع و ظرفیت‌های «قدرت بزرگ» روسیه به طور قابل ملاحظه‌ای کاهش یافته و این کشور نه تنها کوچک‌تر شده بود، بلکه خود را در وضعیتی می‌دید که باید از ادعای یک کشور «یورآسیایی» که نیروی متوازن‌کنندة شرق و غرب بود، نیز دست می‌کشید. از دست دادن موقعیت قدرت بزرگ نه تنها برای نخبگان، بلکه برای عامة مردم که همچنان روسیه را یکی از قدرت‌های بزرگ‌ جهان می‌دانستند، باورنکردنی و دردناک بود .(Bendersky 2005) این امر که از آن به عنوان «عقدة تحقیر ملی» یاد می‌شود، مورد توجه طیف‌های مختلف داخلی قرار گرفت و قالب‌های مختلفی از راهبرد «قدرت بزرگ» از سوی آنها با هدف تجدید موقعیت روسیه در عرصة جهانی مطرح و برای تحقق آن راه‌کارهای مختلفی نیز پیشنهاد شد.(Goldman 1998)

نکتة حائز تأمل این که در سراسر دورة پس از شوروی تقریباً کلیه جناح‌های سیاسی (یورآسیانیت‌ها، کمونیست‌ها، ملی‌گرایان، واقع‌گرایان و عمل‌گرایان، به جز یوروآتلانتیست‌های اولیه) و بسیاری از مردم، امریکا را بزرگ‌ترین مانع برای احیاء موقعیت قدرت بزرگ کشورشان می‌دانسته‌اند. به اعتقاد آنها امریکا با تلاش‌های بی‌وقفه‌ راهبرد انزوای روسیه را در سراسر دورة پس از شوروی با هدف انقباض ژئوپولیتیکی آن و افزایش حوزة نفوذ خود تا مرزهای روسیه پی‌گرفته است.  

آنها این رویکرد را حاکی از هدف و تمایل اصلی امریکا مبنی بر وجود روسیه‌ای ضعیف و ناتوان و استمرار سیاست خارجی تهاجمی و راهبرد «دربرگیری» این کشور علیه روسیه می‌دانند که علی‌رغم سیاست‌ خارجی منفعلانه دورة یلتسین و رویکرد عدم‌تقابل‌ پوتین، با همان ماهیت دورة جنگ سرد، اما در قالبی متفاوت به شیوه‌های مختلف پی‌گرفته شده بود. پی‌گیری سیاست «نگاه از بالا» به روسیه از سوی امریکا و تجربة ناموفق همکاری با این کشور طی دورة پس از شوروی[1] نیز در تشدید دیدگاه‌های منفی نسبت به امریکا بی‌تأثیر نبود.

در دورة یلتسین در مسیر تحقق آرمان احیاء موقعیت قدرت بزرگ، امریکاستیزی به روس‌ها امکان یک استمرار تاریخی را می‌داد و به نوعی بهانه‌ای برای هویت‌یابی به ویژه پس از بحران‌های هویتی دهة 70 (90 م) محسوب می‌شد. این جنبة عمل‌کردیِ مفهوم امریکاستیزی دلیل مهمی برای توضیح چرایی تأکید سیاست‌مداران کرملین به ویژه در اواخر این دهه بر این مفهوم بود.(Ceaser 2003)  به عقیدة غالب تحلیل‌گران رویکردهای امریکاستیزانه که پس از جنگ یوگسلاوی (1378) در ظاهر تخفیف یافته بود، در دورة پوتین به ویژه در دور دوم ریاست‌جمهوری وی به سیاقی جدید و با شدت بیشتری مجال بروز یافت. بر اساس نظرسنجی مرکز مستقل لوادا در اواخر سال 1386 بیش از نیمی از مردم روسیه زیر تأثیر سیاست‌مدارن و رسانه‌ها دولتی هدف امریکا را نابودی کامل روسیه می‌دانستند.  

نظرسنجی مرکز دولتی مطالعات افکار عمومی روسیه نیز نشان می‌دهد، بیشتر مردم روسیه امریکا را بزرگ‌ترین دشمن (و چین را بزرگ‌ترین دوست) کشورشان می‌دانند.[2] به طور کلی شمار اندکی از مردم و نخبگان روسیه از مواضع و سیاست‌های امریکاگرایانه حمایت می‌کنند. امریکاستیزی برای بسیاری از سیاستمداران قدیمی از جمله «سیلاویک‌»ها[3] همانند عشق به سرزمین ذاتی و برای بسیاری از عامة مردم و حتی جوانان عنصری هویت‌ساز فرض می‌شود. حتی برخی روس‌ها در تصور انتقام از امریکا هستند و آرزوی شرایطی را می‌کنند (از جمله از طریق تبدیل شدن روسیه به بزرگ‌ترین تأمین کنندة انرژی امریکا) که از طریق آن این کشور را به خاطر آن چه در قبال روسیه انجام داده تنبیه کنند .(Frolov 2003)  

ولادیمیر شلاپنتوک «حسادت» را یکی از مؤلفه‌های مهم و اولیه‌ای می‌داند که به ذهنیت و دیدگاه‌های روس‌ها نسبت به امریکا در دورة پس از شوروی شکل می‌داد. به اعتقاد او با عنایت به عدم واقع‌بینی مردم و نخبگان روسیه نسبت به پس‌رفت‌ها و محدودة عینی توانمندی‌های این کشور در دورة پس از شوروی، پذیرش این ادعا مشکل است که نفرت آنها از امریکا در نتیجة کشمکش‌های جزئی یا تفاوت‌های فرهنگی بین دو کشور بوده باشد. هر چند نویسنده تأثیر سایر عوامل را نادیده نمی‌گیرد، ولی معتقد است؛ سیاست خارجی تهاجمی و هژمونی‌طلبانة امریکا شکاف گسترده و قابل ملاحظة حادث شدة بین این کشور و روسیه را برای مردم و نخبگان آن هر چه ملموس‌تر کرد و باعث بروز احساسات منفی نسبت به امریکا شد.  

او به این نکته اشاره می‌کند که هر چند جنگ افغانستان و تصرف سریع و کم‌ تلفات این کشور و گسترش نفوذ امریکا در آسیای مرکزی مردم و نخبگان روسیه را شوکه کرد، اما آنها این موضوع را از زاویة‌ای دیگر و نشانة آشکاری از ضعف‌ نظامی و سیاسی روسیه در مشارکت و مدیریت امور منطقه‌ای خود تفسیر می‌کردند. لذا به اعتقاد وی «حسادت» عامل مهمی در تشدید امریکاستیزی در جامعة روسیة پس از شوروی به ویژه در میان نخبگان سیاسی این کشور بود.(Shlapentokh 2007)   بر این اساس افزایش دیدگاه‌های امریکاستیزانه در روسیة پس از شوروی تا حدود زیادی به مطامع توسعه‌طلبانه و سیاست‌های هژمونی‌طلبانة امریکا از یک سو[4] و تمایل مردم و نخبگان روسیه به هویت‌یابی از طریق تلاش‌های نظری و عملی برای بازگشت کشورشان به موقعیت قدرت بزرگ و تبدیل شدن به وزنة تعادلی در برابر امریکا باز می‌گردد که در مقاطع مختلف و به اشکال متفاوت بر رفتارهای سیاست خارجی این کشور تأثیر داشته است.

مفهوم امریکاستیزی
بیگانه‌هراسی تاریخی به درازای حیات بشر دارد. تاریخ بشر از ابتدا همراه با احساس شک و ناخوشایندی نسبت به بیگانه و «غیرخودی» بوده که در موارد بسیار به تقابل بدون دلیلِ موجه نیز منجر می‌شده است. این تأثیر به حدی واقعی است که در بسیاری متون در تعریف هویت همیشه بر وجود «دیگری» تأکید و «خود» و هویت «خودی» در تقابل با «دیگری» و «غیرخودی» تعریف و بر این نکته تأکید می‌شود که هیچ هویتی بدون یک ضدهویت شکل‌ نمی‌گیرد. معمولاً از هرگونه اقدام و یا دیدگاه انتقادی، مخالفت و دشمنانه نسبت به دولت، فرهنگ و مردم ایالات متحده زیر عنوان امریکاستیزی یاد می‌شود. از منظر تاریخی کاربرد این واژه ناشی از گسترش احساسات ضدامریکایی بود که از اواخر قرن 18 میلادی رواج یافت، اما در دورة معاصر این اصطلاح به ویژه از سال 1327 و در سطحی گسترده از دهة 1330 (1950 م) در ادبیات بین‌الملل رواج یافت.(Roger 2005)

این مفهوم در عمل همراه با تفاسیر و وجوه اطلاق مختلف است، به نحوی که معنی تاریخی آن گسترة وسیعی از مفاهیم را در بر گرفته و به عنوان اعتقادی توضیح داده می‌شود که ایالات متحده و شیوة زندگی امریکایی را تهدیدی علیه ارزشها، سنت‌ها و نهادهای سیاسی خود می‌داند. اما در معنی جاری این اصطلاح بیشتر بر مخالف با سیاست خارجی ایالات متحده و کمتر بر وجه ترکیبی آن به عنوان مجموعه‌ای از پیش‌ذهنیت‌ها و کلیشه‌های انتقادی نسبت به امریکایی‌ها و ایالات متحده تأکید می‌شود (O'Conner 2004: 79)، که این امر تا حدود زیادی متأثر از تهاجم این کشور به ویتنام و عراق و سیاست‌های مداخله‌جویانة آن در قبال برخی کشورها از جمله چین و روسیه بوده است.(Speuldam 2005)   

با این وجود معنی معاصر این واژه به عبارتی متعارض است، به این معنا که در برخی موارد بیش از آن که بر عینیت‌های منطقی استوار باشد، بر مجموعه‌ای از پیش‌ذهنیت‌ها استوار بوده و به همین لحاظ اغلب نه به عنوان یک سمت‌گیری مشخص، بلکه به عنوان یک عنصر مبهم هویت‌ساز و یا ابزار سیاسی کاربرد داشته است .(“Anti-Americanism”)
 
دامن زدن به وجود یک «دشمن» تاکتیک قدیمی است که از دیرباز رهبران سیاسی از جمله رهبران شوروی برای منحرف کردن افکار عمومی از ناکارآمدی‌ها و جلب حمایت از سیاست‌های خود به آن اقدام می‌کرده‌اند، لذا ضمن عنایت به توجیحات منطقی در وجود احساسات ضدامریکایی در برخی کشورها، باید در تفسیر کاربری این مفهوم به این مهم نیز توجه داشت که تأکید بر امریکاستیزی می‌تواند بازتاب یک سیاست اندیشیده شده و ناشی از ملاحظات داخلی سیاست‌مداران باشد.  

این اصطلاح گاهی نیز در محاورات سیاسی داخلی برخی کشورها در معنایی منفی و برای انتقاد از سیاست‌های همکاری‌جویانه فرد یا گروهی در داخل آن کشور با امریکا به کار می‌رفته‌ است. در سوی مقابل این مفهوم در مقاطعی نیز دست‌آویزی برای مقامات امریکایی برای فرافکنی‌ و رد مسئولیت اشتباهات و ناتوانی‌های خود و به عنوان ابزاری برای به انحراف کشاندن افکار عمومی داخل امریکا نسبت به این نارسائی‌ها و توجیه سیاست‌ها و راهبردهای ناموجه خود در قبال کشورهای مخالف خود بوده است .(Mendelson and Gerber 2008: 139)

تحولات روابط روسیه و امریکا در دورة پس از شوروی
روابط روسیه و امریکا در دورة پس از فروپاشی شوروی مراحل و تحولات مختلفی را پشت سر گذاشته است. سیاست خارجی روسیه در دورة یلتسین به تبع بحران‌های هویتی، سیاسی و نهادیِ ناشی از فروپاشی شوروی با دوره‌ای از آشفتگی شدید مواجه بود و امریکا در این دوره که به دورة «فلجِ»[5] روسیه (سال‌های 78-1370) موسوم است، با این کشور به عنوان یک شکست‌خورده رفتار می‌کرد. تحولات این دوره حاکی از پیش‌رفت‌های سیاسی، اقتصادی، ژئوپولیتیکی و ارزشی امریکا و همزمان پس‌رفت‌های متعدد از سوی روسیه بود که از آن جمله می‌توان به عدم توان ابراز واکنش مؤثر به موج اول گسترش ناتو به شرق، جنگ یوگسلاوی و توسعة نفوذ غرب در گسترة جغرافیایی شوروی سابق اشاره کرد .(McFaul 2004)  

از اواخر دهة 70 (90 م) با به قدرت رسیدن پوتین و بهبود نسبی وضع اقتصادی روسیه، راهبرد «مقاومت مثبت»[6] (سال‌های 1379 تا 1384) بر اساس رویکرد عمل‌گرایی محافظه‌کارانه که مبتنی بر پذیرش وضع‌ موجود، عدم‌تقابل بی‌حاصل، مسامحه، مصالحة و در عین‌حال فرصت‌طلبی راهبردی از کوچک‌ترین مجال‌ها برای کسب بیشترین منافع بود، به عنوان راهبرد جدید سیاست خارجی روسیه در برابر هژمون نظام بین‌الملل در دستورکار قرار گرفت. جنگ افغانستان و استقرار پایگاه‌های نظامی امریکا در آسیای مرکزی، جنگ عراق و تحولات خاورمیانه، خروج امریکا از پیمان «ای بی ام» و موج دوم گسترش ناتو به شرق از جمله موضوعات برجستة این دوره بودند که روسیه بر اساس اصول بازگفته مصالحه، عدم تقابل و امتیاز‌گیری تا آستانة تحمل را در روابط خود با امریکا مطمح نظر قرار داد که از آن جمله می‌توان به همراهی با این کشور در جنگ افغانستان، مخالفت‌های اولیه و نه چندان جدی با جنگ عراق و عدم مخالفت جدی با همکاری‌های نظامی امریکا و گرجستان اشاره کرد .(Harutyunyan 2007: 11)

روابط روسیه و امریکا در سال‌های پایانی ریاست‌جمهوری پوتین کیفیتی ویژه یافت. این کشور از سال 1385 به صورت نامحسوس و از ابتدای سال 1386 به صورت آشکار با اعتماد به نفس حاصل از دست‌آوردها و موفقیت‌های خود در حوزه‌های مختلفِ سیاسی، نظامی و به ویژه به پشتوانة بهبود وضع اقتصادی خود به مدد افزایش بی‌سابقة قیمت‌ نفت، سیاست «مقاومت مستقیم»[7] را در برابر توسعه‌طلبی‌های امریکا در پیش گرفت. روسیه که از ابتدای دهة 70 (90 م) سودای بازگشت به موقعیت قدرت بزرگ را در سر‌ می‌پروراند، اما مشکلات عدیدة پس از فروپاشی پی‌گیری عملی این آرمان را 15 سال به تأخیر انداخته بود، در این مقطع خود را در مرحله‌ای جدید از توزیع قدرت جهانی می‌دید که می‌توانست سهمی بایستة از آن برگیرد.  
پی‌گیری سیاست تهاجمی در حوزة انرژی و تأکید بر تثبیت موقعیت خود به عنوان «ابرقدرت انرژی»، سیاست خارومیانه‌ای جدید، پی‌گیری برنامه‌های گستردة نوسازی نظامی و فروش گستردة تسلیحات، عدم پذیرش قاطع استقرار سپر موشکی امریکا در اروپای شرقی و در پی آن تعلیق پیمان سلاح‌های متعارف، استقرار سیستم جدید دفاع ضدموشکی در پترزبورگ، اعلام غیرمنتظرة سمت‌گیری مجدد موشک‌های هسته‌ای روسیه به سوی اروپا قبل از نشست سران گروه هشت در آلمان (تیر 1386) و اعلام از سرگیری برنامة گشت‌زنی هواپیماهای دورپرواز هسته‌ای این کشور از جمله موضوعات شاخص این دوره و نشانه‌هایی از تلاش روسیه برای اعلام ارتقاء جایگاه خود در ترتیبات نظام بین‌الملل بود که در ادامه ضمن مرور این تحولات با تمرکز بر دورة پوتین به بررسی نحوه و پیامد تأثیر عنصر امریکا و امریکاستیزی بر رفتارهای سیاست خارجی روسیه در دورة پس از شوروی پرداخته می‌شود.

تعامل و تعارض با امریکا در دورة یلتسین
هر چند در دورة پس از شوروی مظاهر و جهت‌گیری‌های سنتی خودآگاهی روسی دستخوش تحولات عمده‌‌ای‌ شد، اما ارزش‌های ذهنی دورة شوروی به یک باره از بین نرفت و اصول ذهنی دورة مذکور در رویکردها و راهبرد‌های نخبگان پس از شوروی به تکرار بروز ‌یافت. این دو سیستم ارزشی نمی‌توانستند تماماً با واقعیت‌های روسیة پس از شوروی و تحولات فزایندة عرصة بین‌المللی منطبق شوند. علاوه بر این درک مشخصی از این واقعیت وجود نداشت که این دو سیستم‌ ارزشی چطور می‌‌توانند در هویت در حال تکوین روسیة جدید بکار گرفته شوند. این چالش هویتی و تلاش برای یافتن راه‌ برون‌رفت از آن، ناگزیر بر سمت‌گیری‌های سیاست خارجی روسیه تأثیر ‌گذاشت و این سیاست را دچار تحول و سردرگمی ‌کرد (زادوخین 1384: 205).  

زیر تأثیر این مشکل سیاست خارجی روسیه در دورة یلتسین دوره‌ای از آشفتگی را پشت سر گذاشت که ضعف ادراک از تحولات محیطی و تصمیم‌گیری‌های نابسامان و منفعلانه شاخص اصلی آن بود. به باور تحلیل‌گران عدم تعریفی مشخص از هویت ملی مهمترین دلیل عدم شکل‌گیری راهبرد جامعی بود که روسیه بتواند بر اساس آن منافع خود را تبیین و اهداف، آرمان‌ها، دوست و دشمن خود را در قالب آن تعریف نماید. به واسطة همین نابسامانی‌ها گفتمان‌های مختلف و حتی متعارضی در این دوره در سیاست خارجی روسیه به کار گرفته و بر اساس آنها دوره‌های مختلفی از تعامل و تضاد با امریکا تجربه شد.(Kortunov 2005: 27)

اولین مرحله از گفتمان سیاست خارجی دورة یلتسین از سوی طرفداران نظریة همگرایی یا «یوروآتلانتیست‌»ها مطرح شد. این دیدگاه تلاشی برای مشابهت دادن ارزش‌ها و مفاهیم غربی و روسی بود که امریکا را نه «نقطة مقابل»، بلکه شریک طبیعی روسیه می‌دانست .(Tsygankov A. and Tsygankov P. 2004: 11) به عقیدة ماشا لیپمن پژوهشگر مؤسسة کارنگی در این دوره اعتقادی مسلط شد که انطباق با ارزش‌ها و شیوة زندگی غربی را در بهتر شدن وضعیت بسیار مؤثر می‌دانست.(Gee 2008)  از منظر آندره کوزیرف[8]  

نخستین وزیر خارجه روسیه و چهره شاخص این گفتمان؛ «دوستی با کشورهای ثـروتمنـد و دمـوکراتیـک غربی از هـم آغوشی  برادرانه با رژیم‌های فقیر و استبدادی بهتر بود» (کرمی 1384: 122(. او همکاری روسیه و امریکا در دورة پس از شوروی را یک ضرورت بی‌بدیل اعلام و تأمین منافع دو کشور را در گِرو تأکید بر الزامات دموکراتیک ناشی از پی‌گیری این سیاست می‌دانست. به اعتقاد او تاریخ فرصتی استثنائی پیش روی روسیه و امریکا قرار داده بود تا فارغ از گرایش‌های برتری‌جویانه و تحمیل اولویت‌های خود بر یکدیگر در مسیر تحقق منافع متقابل حرکت کنند .(Zagorsky, Zlobin, Solodovnik, and Khrustalev 1992: 11)   

هر چند گروه‌های ملی‌‌گرا و کمونیست شدیداً مخالف سیاست‌های غرب‌‌گرایانة یوروآتلانتیست‌ها بودند، اما با عنایت به تسلط این گفتمان در سیاست خارجی روسیه (از شهریور 1370 تا آذر 1371)، روندهای امریکاستیزانه در این مقطع تا حدود قابل ملاحظه‌ای (هر چند در ظاهر) تخفیف یافت. بروز برخی عوامل از جمله عدم بهبود وضعیت داخلی و بین‌المللی روسیه و حتی بدتر شدن‌ آن، قدرت‌یابی گروه‌های رقیب و عدم تحقق مساعدت‌های مورد انتظار از غرب به ویژه امریکا اسباب ناکارآمدی این نظریه را فراهم آورد و به تبع آن موقعیت لیبرال‌های روسی و دیدگاه‌های آرمان‌گرایانه نسبت امریکا تا حدود زیادی معکوس و زمینه برای رشد رویکردهای امریکاستیزانه مهیا شد.

یورآسیانیسم[9] به عنوان اولین جایگزین جدّی نظریة‌ همگرایی مطرح و از اواسط دهۀ 70 (90 م) به گفتمان مسلط تبدیل شد. طرفداران این نظریه پس از ائتلاف از سال 1371 تا نیمة این دهه بر سمت‌گیری‌های سیاست خارجی روسیه تأثیر جدی داشتند.(Sergunin 2000: 232)  این دیدگاه بازتاب وضعیت ژئوپولیتیکی روسیه و ضرورت حفظ روابط با ثبات با شرق و غرب بود و همین مسئله یعنی ضرورت ایجاد موازنه بین سمت‌های‌ شرقی و غربی مهمترین موضوع  مورد اختلاف آنها با یوروآتلانتیست‌ها در نوع رابطة روسیه و امریکا بود.  

از دید طرفداران این نظریه همکاری با امریکا بدون شک در افزایش قدرت روسیه مؤثر بود، اما تعامل با شرق و جنوب، استقلال روسیه را در پی‌داشت و بر همین اساس تأکید آنها بر این بود که روسیه به جای امریکا با قدرت های شرقی همکاری کند. از منظر آنها در حالی که شرق روسیه را شریکی برابر می‌دانست، امریکا با این کشور به عنوان یک کشور «درجه دوم» رفتار می‌کرد.(Shlapentokh 2007)  هر چند همکاری‌ با قدرت‌های شرقی از جمله هند و چین یکی از ارکان اصلی سیاست خارجی یورآسیانیست‌ها بود، اما بر اهمیت حفظ «روابط خوب» با امریکا نیز تأکید می‌کردند.  

در میان طرفدارن این گفتمان یورآسیانیست‌های دموکرات ضمن عنایت به تجربة ناموفق رابطه با غرب در دورة یوروآتلانتیست‌ها، همچنان از حفظ سطح محدودی از روابط با امریکا حمایت می‌کردند، اما یورآسیانیست‌های اسلاوگرا با تأکید بر مزیت‌های سمت شرقی، بر همکاری‌های وسیع با قدرت‌های آسیایی تأکید و تعمیق روابط با امریکا را موجه نمی‌دانستند. از اواخر سال 1372 نظریة یورآسیانیسم نیز زیر شماری عوامل سیاسی و فکری در وضعیتی بحرانی قرار گرفت و همزمان سایر گرایش‌های سیاسی و فکری به عنوان جایگزین‌هایی برای آن مطرح شدند.(Surgunin 2004: 26)

از دی 1374 با انتخاب یوگنی پریماکف[10] به عنوان وزیر خارجة جدید، نظریة «توازن قوا» به عنوان راهبرد جدید سیاست خارجی روسیه مطرح شد که بیانی از تعریف روسیه از ساختار نظام بین‌الملل و جایگاه این کشور در آن بود. این ایده نه به عنوان منبعی راهبردی، بلکه به عنوان عنصر ضروری رفتار خارجی و جبران پس‌رفت‌ها در ترتیبات جهانی و منطقه‌ای و سازوکاری برای مخالفت با تلاش‌های فزاینده امریکا برای تثبیت نظام تک‌قطبی مورد توجه قرار گرفتKononenko 2003: 2-3) ). 

پریماکف از این طریق بار دیگر مفهوم موازنۀ قدرت را به جای مفهوم موازنۀ منافع مطرح، امنیت ملی را در شمار مسائل مهم و دارای اولویت قرار داد و ضمن رد نظام تک‌قطبی، ایدة «نظام چند‌قطبی» را به عنوان هدف مطلوب سیاست خارجی روسیه اعلام کرد. بر اساس این نظریه یکی از مهم‌ترین اهداف روسیه در دورة گذار به نظم جدید ممانعت از تثبیت سیستمی در نظام بین‌الملل بود که انزوای آن را در پی داشته باشد.(Shakleyina and Bogaturov 2004: 41)   

با وجود تأکید طرفداران این نظریه بر این نکته که توجه به قسمت‌های غیرغربی دنیا به معنای عدم توجه به غرب نیست و اقدامات روسیه در عرصة بین‌الملل باید هر دو جنبة غربی و شرقی را همزمان در نظر داشته باشد، اما واقع امر حاکی از ماهیت ضدغربی و به ویژه ضدامریکایی راهبردها و ائتلاف‌سازی‌های آنها بود. از منظر آنها روسیه باید از طریق ائتلاف با کشورهای غیرغربی از جمله چین و هند، نوسازی اقتصادی و تقویت توانمندی‌های نظامی خود و کنترل حوزة جغرافیایی «سی آی اس» به وزنة تعادلی در برابر امریکا تبدیل شود. هر چند پریماکف با همکاری محدود با امریکا به عنوان قدرت برتر جهانی مخالف نبود، اما تأکید می‌کرد در هر مرحله از همکاری‌ها طرفین باید به لحاظ موقعیت در وضعیتی کاملاً برابر با یکدیگر قرار داشته باشند.[11]

هر چند به دنبال حملات امریکا به یوگسلاوی در بهار 1378 امریکا‌ستیزی در این مقطع به اوج خود در سراسر دورة پس از شوروی رسید، اما مخالفت‌های روسیه با این حملات و سیاست‌های غرب در بالکان، به دلیل ضعفِ مفرطِ آن محلی از اعراب نیافت و امریکا یکه‌تاز‌ جریان جنگ و تعیین شرایط بعد جنگ بود. به هر ترتیب نظریة توازن قوا نیز در بهبود روندهای سیاست خارجی روسیه و جبران «عقدة تحقیر ملی» ناکام بود و با افزایش انتقادات به این نظریه زمینه ظهور گفتمان جایگزین فراهم شد.[12] در این شرایط و از اواخر دهة 70 (90 م) طرفداران نظریة «قدرت بزرگ مدرن هنجارمند»[13] و در رأس آنها ولادیمیر پوتین[14] به عنوان منتقدان اصلی سیاست خارجی پریماکف، که از منظر آنها جاه‌طلبانه، ایدئولوژیک، تقابل‌گرایانه و ضدغربی بود، در عرصه سیاسی ظاهر شدند و با این نحو فصلی جدید از روابط روسیه و امریکا آغاز شد    .(Tsygankov 2006)

تشدید امریکاستیزی در دورة پوتین
تحقیقات مرکز مطالعاتی پِوْ حاکی از آن است که هر چند امریکاستیزی طی سال‌های 1385 – 1379 در اسپانیا، فرانسه و بریتانیا کاهش داشته، اما همزمان در روسیه از 37 درصد به 43 درصد افزایش یافته است .(Ivanov 2008) حجم بالای رفتارها و گفتارهای ضدامریکایی در سخنان پوتین و دولت‌مردان او نیز مؤید این مدعا است. طی این سال‌ها به تکرار یک‌جانبه‌گرایی‌های امریکا در عرصة بین‌الملل، برنامة سپر موشکی این کشور در شرق اروپا، تشدید تلاش‌های آن برای گسترش ناتو به شرق و دخالت این کشور در امور داخلی روسیه از جمله انتقاد آن به وضعیت دموکراسی و حقوق بشر به عنوان اقداماتی خصمانه علیه روسیه مورد انتقاد مسکو قرار ‌گرفت و این گونه تبلیغ می‌شد که امریکا سیاست انزوای روسیه را از همان آغاز فروپاشی شوروی به انحاء مختلف پی‌گیری کرده و با سیاست خارجی غلط خود درصدد «کشاندن دنیا به درگیری دائم» است.(Gee 2008)

نینا خروشچوا با اشاره به افزایش قابل ملاحظة امریکاستیزی در دورة پوتین به ویژه در دور دوم وی، ضمن شناسایی مشابهت‌هایی در امریکاستیزی دورة وی با دورة شوروی، به تفاوت‌هایی نیز اشاره می‌کند. به اعتقاد او؛ «در دورة شوروی امریکاستیزی بیشتر و تا حدود زیادی ناشی از دیدگاه‌های ایدئولوژیکی و مستعد درگیری و حتی جنگ بود. همچنانکه خروشچف در سال 1335 حتی از «دفن» ملت‌های غربی سخن گفته بود. اما پوتین از نمایش‌های امریکاستیزانة خود برای افزایش محبوبیت و کسب حمایت از سیاست‌های خود استفاده می‌کرد. به عنوان مثال او در مبارزات انتخابات دور اول خود با انتقاد شدید از اصلاحات اقتصادی توصیة شدة غرب به قدرت رسید».(Gee 2008)   

به اعتقاد او هر چند این رفتارها خشم امریکا و سیاست‌مدارن این کشور را برمی‌انگیخت، اما محبوبیت پوتین را در داخل افزایش می‌داد.[15] برخلاف او مندلسون ضمن اشاره به برخی ناکارآمدی‌های دولت پوتین معتقد است بخشی از سیاست تشدید تحریک ملی‌گرایی و امریکاستیزی به ویژه در دور دوم پوتین، تلاشی عامدانه از سوی وی برای انحراف افکار عمومی و سرپوش گذاشتن به فساد، ناکارآمدی و نابسامانی‌های بخش‌های مختلف دولت بوده است .(Mendelson and Gerber 2008: 139)  

به هر ترتیب تشدید روحیات امریکاستیزانه در دورة پوتین تأثیرات ملموسی بر رفتارهای سیاست خارجی روسیه در قبال امریکا داشت، به نحوی که همین امر مهم‌ترین مؤلفة تمایز سیاست خارجی دور اول و دوم او دانسته می‌شود. با عنایت به این تفاوت در نوشتار حاضر سیاست خارجی پوتین به دو دورة مجزا تقسیم و مبانی رفتاری هر دوره و تأثیر عنصر امریکا و امریکاستیزی بر این رفتارها مورد بررسی قرار گرفته است.

الف: عمل‌گرایی محافظه‌کار و تعامل با امریکا
در دورة ریاست جمهوری پوتین تغییرات قابل ملاحظه‌ای در رویکرد روسیه نسبت به دنیای خارج ایجاد شد. او سه اصلِ نوسازی اقتصادی، دستیابی به جایگاهی بایسته در فرآیندهای رقابت جهانی و احیاء موقعیت «قدرت بزرگ» روسیه را مبنای سیاست خارجی خود قرار داد.(Trenin 2004)  پوتین به خوبی می‌دانست که دورۀ جهانی[16] سیاست خارجی روسیه به پایان رسیده و دورۀ جدید و قاره‌ای[17] آن آغاز شده و پیامد غیرقابل اجتناب این وضعیت ضرورت استفادة بهینه از منابع محدود موجود بود. بر این اساس روسیه باید بر اولویت‌های قابل حصول تمرکز و قدرت و نفوذ واقعی خود را با توجه به معیارهای عملی و عینی مورد بازاندیشی قرار می‌داد .(Shakleyina and Bogaturov 2004: 42)  

او با این ملاحظه و ضمن توجه به نقاط ضعف و قوّت سیاست خارجی روسیه در دهة 70 (90 م)، راهبرد «قدرت بزرگ مدرنِ هنجارمند» را که مبتنی بر همگرایی محتاطانه با نظام بین‌الملل، در عین حفظ استقلال روسیه بود، را به عنوان راه‌کار منطقی انتقال از دورة گذار به نظم جدید مورد تأکید قرار داد[18] و برای عملیاتی کردن آن شیوة عمل‌گرایی که بر بازی مثبت و عدم تقابل‌گرایی بی‌حاصل، تأکید بر هویت چندگانه و انعطاف‌پذیر، تمرکز بر سازوکارهای کارآمد، فرصت‌طلبی راهبردی، ایدئولوژی‌زدایی از سیاست خارجی، «تعامل گزینشی» و مشارکت در ائتلاف‌های گسترده و «بی‌دردسر»، مبتنی بود، را برگزید .(Sakwa 2004: 6)

پوتین با این پیش‌زمینه و برای تحقق اهداف خود به تعامل با غرب و ترتیبات نوین جهانی تأکید و در عین تعهد به خصوصیات ویژه روسیه تلاش کرد برای دستیابی به شناخت بهتر از مسائل جهانی و یافتن سازوکاری برای جستجوی مشترک راه‌حل، به درکی همسو با غرب دست‌ یابد. نمود این تفکر را می‌توان در نوع رابطة روسیه با امریکا در دور اول وی که پیچیده و مبتنی بر درک واقع‌بینانة برتری آن بود مورد ارزیابی قرار داد. روسیه در این دوره تلاش کرد از تقابل بی‌حاصل با امریکا در خصوص آنچه این کشور منافع حیاتی خود می‌داند اجتناب کند.  

به عنوان نمونه روسیه در تحولات مهم این دوره از جمله گسترش ناتو به شرق، خروج امریکا از پیمان «ای بی ام»، جنگ افغانستان، استقرار نظامیان آن در آسیای مرکزی، جنگ عراق، پروندة هسته‌ای کُرة شمالی و ایران یا با این کشور مصالحه کرد و یا حتی نارضایت‌مندانه تن به عقب‌نشینی داد .(Shakleyina and Bogaturov 2004: 47)

پوتین به این درک رسیده بود که نوسازی روسیه، تنها از طریق تعامل مثبت به ویژه با هژمون نظام بین‌الملل قابل تحقق است. ایگور ایوانف وزیر خارجة سابق روسیه طی سخنانی در سال 1381 امریکاگرایی سیاست خارجی پوتین را با این اظهار که «هر ضربه به اقتصاد امریکا ضربه‌ای به اقتصاد کل کشورهای دیگر از جمله روسیه است» را توجیه کرد. به عقیدة پوتین؛ «ممکن است برخی مردم و نخبگان سیاسی با رویکرد همکاری‌جویانة او با امریکا موافق نباشند، اما همچنان که واقعیت جایگاه محدود روسیه در عرصة بین‌الملل به نحو بهتری درک می‌شود، از میزان علاقه‌مندی آنها به درگیری در عرصة بین‌الملل کاسته می‌شود» .(Lipman 2002)  

بر همین اساس عدم هر گونه تقابل از جمله با امریکا یکی از اصول اساسی سیاست خارجی دور اول پوتین بود که در آن صحبت از «جنگ سرد» یا «صلح سرد» جدید با این کشور مناسبتی نداشت و امریکاستیزی که به عنوان یک پدیدة خاص تاریخی و روان‌شناختی از دوران شوروی به ارث رسیده و هم‌مانند سابق بر اذهان بسیاری نخبگان سیاسی تأثیر می‌گذاشت، بیش از این انگیزه‌ای برای توسعه دانسته نمی‌شد و سعی بر آن بود که مانع تمرکز تلاش‌ها برای حل واقع‌بینانة مشکلات نشود (زادوخین 1384: 256-255).

بر اساس همین منطق پوتین پس از حوادث 20 شهریور (11 سپتامبر) به انتخابی راهبردی دست زد و تأکید بر پی‌گیری رویکردی همکاری‌جویانة با امریکا برای مواجهه با «چالش‌ها و تهدید‌های مشترک»، گرفتن امتیاز در سایر حوزه‌ها از جمله «حوزة ژئواکونومیکی» را جایگزین «رقابت ژئوپولیتیکی» با این کشور کرد و در عین حال به اصل فرصت‌طلبی راهبردی و امتیازگیری از این کشور تا آستانة تحمل آن و حداکثرسازی منافع روسیه در این محدوده نیز توجه کامل داشت.(Tretiakov 2002: 17)   

پوتین پس از این حوادث با تمرکز بر دو نگرانی امریکا (خلع سلاح و تروریسم بین‌الملل) تلاش کرد فرآیند همگرایی روسیه با جامعة امنیتی و اقتصادی جهانی را تسریع کرده و همزمان تصویری مثبت از روسیه به عنوان شریکی مسئولیت‌پذیر در مبارزة جهانی علیه تروریسم ارائه نماید.(Morozov 2002: 70)  گرچه این اقدام به سبب فقدان منافع محسوس مورد انتقاد برخی نخبگان داخلی قرار گرفت، اما روند و فضای کلان بین‌المللی به طور نسبی به نفع روسیه رقم خورد.[19]

روسیه در فرآیند جنگ عراق نیز تمام تلاش خود برای جلوگیری از آغاز جنگ و حل آن از طریق مجاری دیپلماتیک انجام داد، اما پس از شروع جنگ با درک اینکه مقاومت در برابر امریکا نه تنها منفعت خاصی را تأمین نمی‌کند، بلکه هزینه‌هایی نیز به دنبال خواهد داشت،[20] از مخالفت صریح با امریکا خودداری و رویکرد انفعالی در پیش گرفت. در واقع روسیه با پذیرش اینکه در نظام بین‌المللی جدید وزن و اهمیت آن به اندازه‌ای نیست که مانع اقدام نظامی امریکا شود، تلاش کرد با عدم مخالفت صریح با امریکا منافع اقتصادى خود در عراق را تا حد ممکن حفظ نماید. بر این اساس مخالفت اولیه روسیه[21]  

تغییر و به رویکردی عمل‌گرایانه نزدیک ‌شد، به نحوی که پوتین ضمن تأکید بر اهمیت روابط تجاری و اقتصادی امریکا و استمرار همکاری‌های سیاسی با آن کشور اعلام کرد؛ «عواطف (مخالف) مردم روسیه را در مورد جنگ عراق درک می‌کند و در این احساسات شریک است، اما احساسات مشاوران بدی در تصمیم‌گیری هستند». او در موردی دیگر به صراحت اعلام کرد؛ «مسکو علاقه‌مند نیست آمریکا در این جنگ شکست بخورد» (کرمی 1382).

علی‌رغم رویکرد عمل‌گرایانه و غیرمقابله‌جویانة پوتین در محیط خارجی در این دوره، بسیاری از نخبگان کرملین از جمله تعدادی از مقامات ارشد نهاد ریاست‌جمهوری، معاونان نخست‌وزیر و بسیاری از افسران امنیتی و نظامی تحولات محیط خارجی را همچنان با ذهنیت جنگ سردی تفسیر و هیچ ابایی از آشکار کردن روحیات امریکاستیزانة خود نداشتند و پوتین را به فقدان دیدگاه‌های راهبردی و پذیرش روسیه به عنوان شریک کوچک‌تر امریکا متهم می‌کردند. آنها واکنش‌های ضمنی و مخالفت‌های تلویحی و مسامحه‌جویانة پوتین با یک‌جانبه‌گرایی‌ها و زیاده‌طلبی‌های امریکا را انفعال و تأیید نظام تک‌سالار به رهبری‌ این کشور ارزیابی می‌کردند. این وضعیت به نحوی بود که حتی یلتسین نیز که همواره از پوتین به احترام یاد می‌کرد و در سیاست خارجی خود نیز بیشترین تسامح را در قبال امریکا به کار گرفته بود، از او به عنوان رهبری ضعیف به ویژه در سیاست خارجی یاد کرد .(Shlapentokh 2007)

ویتور اوشاک سردبیر روزنامة ماسکووسکی نوواستی در خصوص این اختلاف‌نظرها نوشت؛ «پوتین مجبور است به کسانی اعتماد کند که از سیاست خارجی او متنفر هستند». نمود آشکار این وضع برکناری ایگور ایوانف از وزارت امور خارجه و به حاشیه رانده شدن او از حوزة تصمیمات راهبردی بود. پوتین با تأکید بر اینکه؛ «دیپلمات‌های روسیه هنوز به تحولات جدید جهانی از جمله بازار آزاد و تغییر ماهیت تهدیدهای دورة جنگ سرد اعتقاد پیدا نکرده‌ و بهتر است از دیپلمات‌های جوان‌تر که با جهان جدید آشنایی بهتری دارند استفاده شود»، لاوروف را جایگزین وی کرد.
 
انتقادهای ایوانف از سیاست‌های امریکا و ناتو به ویژه خلال جنگ یوگسلاوی، خروج امریکا از پیمان «ای بی ام»، جنگ افغانستان و عراق به تفکرات سنّتی ضدغربی و نظریة نظام چندقطبی پریماکف شباهت می‌یافت و اندیشه او در این خصوص با دیدگاه‌های پوتین که معتقد به واکنش نرم در برابر یک‌جانبه‌گرایی‌های امریکا و عدم‌تقابل با غرب بود تفاوت داشت. پوتین برخلاف ایوانف تلاش داشت حوزة سیاست خارجی و وزارت خارجه را هر چه بیشتر غیرسیاسی و غیرامنیتی کرده و این حوزه را در خدمت رشد و توسعة اقتصادی قرار دهد که به اعتقاد وی لازمة آن عدم مقابله‌جویی با امریکا بود. او به روشنی نشان داده بود که هر چند ممکن است با برخی سیاست‌ها و اقدامات امریکا مخالف باشد، اما این امر را آشکار نخواهد کرد و به تقابل بی‌حاصل با این کشور اقدام نمی‌کند .(Lipman 2002)

ب: عمل‌گرایی تهاجمی و مقاومت مستقیم در برابر امریکا
روابط روسیه و امریکا در دور دوم پوتین بسیار متفاوت از دورة اول و از ماه‌ عسل دو کشور بود که به عقیدة برخی پس از حوادث 20 شهریور به نزدیک‌ترین وضع خود در تمام دورة پس از شوروی رسیده بود. امریکا که در سراسر دورة پس از شوروی سیاست «دربرگیری» روسیه را، علی‌رغم سیاست‌های منفعلانة دورة یلتسین و رویکرد عدم‌تقابل‌ پوتین، به طور مستمر و به شیوه‌های مختلف پی‌گرفته بود، در سال‌های پایانی ریاست‌جمهوری پوتین خود را با روسیه‌ای متفاوت مواجه می‌دید که حرکت فزاینده‌ای را با هدف تجدیدنظر در ساختار نظم تک‌قطبی علنی کرده و تلاش مجدّانه‌ای را برای تغییر قواعد بازی در پیش گرفته بود.  

روسیه در این مقطع با توجه به بهبود عینی وضعیت اقتصادی خود به تبع انباشت پترودلارهای نفتی، پیشرفت‌های نسبی در بخش نظامی و ارتقاء محسوس جایگاه آن در عرصة دیپلماتیک خود را قدرتی نوظهور می‌دانست که ظرفیت‌های آن در حال ارتقاء بود و به تبع آن فرصت‌های جدیدی برای تغییر جایگاه این کشور در سیستم بین‌الملل شکل می‌گرفت. روسیه در این مقطع و به ویژه در دو سال پایانی ریاست‌جمهوری پوتین از شریکی منفعل که واشنگتن پس از فروپاشی شوروی آرزوی آن را می‌کرد و این آرزو در دورة یلتسین نیز تا حدودی با حضور سیاست‌مدارن غرب‌گرای این کشور محقق شده بود، به مخالف سرسختی تبدیل شده‌ بود که با تحکیم روابط خود با چین، خاورمیانه و امریکای جنوبی درصدد به چالش کشیدن برتری امریکا بود.(Ivanenko 2007)

روسیه تضعیف فزایندة توان امریکا در حفظ برتری خود به عنوان هژمون نظام تک‌قطبی و ضعف محسوس آن در کنترل امور جهانی را نشانه‌هایی از زوال نظم پس از جنگ سرد و مرحله‌ای جدید از توزیع قدرت و نفوذ در نظم‌ بین‌الملل تعبیر می‌کرد که می‌باید برای تثبیت جایگاهی بهتر برای خود در ساختار جدید با مهارت عمل و به عنوان یک قدرت فرامنطقه‌ای به نحوی شایسته در مدیریت امور جهانی مشارکت می‌کرد. اعلام مخالفت روسیه با آغاز مذاکرات رسمی آمریکا با دو کشور لهستان و چک در اسفند 1385 برای استقرار بخشی از سپر موشکیِ آن در این دو کشور را می‌توان آغاز سیاست «مقاومت مستقیم» روسیه در برابر امریکا دانست.  

با این ملاحظه و با توجه به افزایش قابل تأمل حجم نشانة‌های امریکاستیزانه در گفتار و رفتار مقامات روسی، از فروردین 1386 به عنوان مقطعی یاد می‌شود که تنش روابط روسیه و امریکا علنی و به عقیدة برخی دور جدیدی از «جنگ سرد»، اما به اعتقاد آلکسی آرباتف «موج سردی» در روابط دو کشور آغاز شد.(Janco 2007)

به این ترتیب شیب صعودی روندهای امریکاستیزانه در دورة پوتین در ماه‌های آخر ریاست‌جمهوری وی بالاترین نقطة خود رسید. پوتین طی این دوره در مقاطع مختلف از جمله در کنفرانس امنیتی مونیخ، در مصاحبه با شبکه الجزیره، در سخنرانی خود در روز پیروزی در مسکو و در سخنرانی خود در جمع‌ هواداران خود در همایش حزب روسیة متحد در آذر 1386 سیاست‌های امریکا را به شدت مورد انتقاد قرار داد. این وضعیت به نحوی بود که ایزویستیا روزنامة طرفدار دولت طی مقاله‌ای از بروز تصورات و ترس‌های زیاد از شروع جنگ سرد جدید میان امریکا و روسیه خبر داد. زیر این شرایط حتی بسیاری از نخبگان کرملین به مزیت‌های ناشی از همکاری با امریکا از جمله در حوزة اقتصادی نیز بی‌اعتقاد شده بودند و حتی همکاری ضدتروریستی که یکی از وجوه راهبردی تعامل روسیه و امریکا در دورة پوتین بود نیز به اعتقاد بسیاری از حیز انتفاع خارج و بحث ائئلاف ضدتروریستی و همراهی با امریکا موضوعیت خود را از دست داد.(Cohen 2007: 2)

تحلیل‌گران علت عمده تحولات حادث شده در سیاست خارجی روسیه و تشدید روحیات امریکاستیزانه در سال‌های پایانی ریاست‌جمهوری پوتین را ناشی از تغییر جناح‌بندی‌ها و تسلط طیف «سیلاویک»ها در دولت وی ارزیابی می‌کنند. سیاست خارجی «سیلاویک»ها سنتزی از نظریة «دژ روسیه»[22] و «مثلث راهبردی» متشکل از مسکو، پکن و دهلی (و در سطحی وسیع‌تر با برزیل) است که به ویژه از اواخر دهة 70 (90 م) و پس از جنگ یوگسلاوی و متأثر از نظریة نظام چندقطبی پریماکف مورد توجه آنها قرار گرفت. نکتة حائز توجه در این دو مفهوم («دژ روسیه» با بار تدافعی و«مثلث راهبردی» با بار تهاجمی) وجه ضدغربی و به ویژه ضدامریکایی آنها است که تأثیر این وجه در سیاست خارجی روسیه در این مقطع زمانی به صورت تقویت سمت شرقی و رکود سمت‌ غربی آن نمود یافت.(Schmidt 2005: 92)  

 اما با وجود تشدید روحیه امریکاستیزی در سیاست خارجی دور دوم پوتین، اصول رویکرد عمل‌گرایی همچنان، اما با تأثیر کمتر در تصمیم‌سازی‌های خارجی لحاظ می‌شد و روسیه تلاش می‌کرد در محیط خارجی از پی‌گیری‌ دُگم‌های موهوم ایدئولوژیکی معطوف به تقابل اجتناب کند. به عنوان نمونه هر چند برخی تحلیل‌گران سخنان تند پوتین در کنفرانس امنیتی مونیخ را آغاز «جنگ سرد جدید»[23] بین روسیه و امریکا تعبیر و آن را خاتمة همکاری‌های بی‌تناسب مسکو و واشنگتن بعد حوادث 20 شهریور ارزیابی ‌کردند(Blanche 2004: 4)، اما سرگئی ایوانف که در این کنفرانس پوتین را همراهی می‌کرد طی مصاحبه‌ای در توضیح موضع‌گیری‌های تند پوتین اظهار داشت؛ «هیچ خطری در رقابت جدید دو دشمن قدیمی وجود ندارد. در فرآیند توسعة روسیه هر سناریویی انتخاب شود، روسیه وارد هیچ جنگ سردی نخواهد شد. ما یک بار وارد این جنگ شده‌ایم و دیگر این اشتباه را تکرار نخواهیم کرد»  .(Belton and Neil 2007)

جمع‌بندی
عنصر امریکا و وجوه مختلف آن اعم از امریکاگرایی و امریکاستیزی از ابتدای جنگ سرد همواره بر ذهن و مشیء سیاسی نخبگان و مردم روسیه تأثیر پایدار داشته و در دورة پس از شوروی نیز استمرار این تأثیر زیر شرایط نابسامانی‌های هویتی، نهادی، سیاسی و اجتماعیِ پس از شوروی به نحو‌های متفاوت رفتارهای سیاسی به ویژه روندهای سیاست خارجی این کشور را متأثر کرده است.  

در دورة یلتسین جناح‌های مختلف با رویکرد ایدئولوژیکی از عنصر امریکا در هر دو وجه آن (یوروآتلانتیست‌ها با امریکاگرایی و یوروآتلانتیست‌ها و واقع‌گرایان با امریکاستیزی) برای هویت‌یابی استفاده می‌کردند که این امر به نحو آشکاری بر نحوة رفتار سیاست خارجی روسیه در قبال امریکا تأثیر ‌گذاشت و متأثر از آن دوره‌های مختلفی از تعامل و تضاد با امریکا در این دوره تجربه شد. در دورة پوتین نیز با عنایت به دو رویکرد متفاوت عمل‌گرایی محافظه‌کار و تهاجمی او در سیاست خارجی، دو دورة متفاوت تعامل و «مقاومت مستقیم» در برابر امریکا تجربه شد که علی‌رغم تأکید بر غیرایدئولوژیک بودن این سیاست، تأثیر ذهنیت‌های جنگ‌ سردی بر رفتارهای سیاست خارجی دور دوم او و افزایش نشانه‌های امریکاستیزانة ایدئولوژیک در این رفتارها غیرقابل انکار است.

با این وجود می‌توان با خروشچوا هم عقیده بود که؛ «همان طور که ذهنیت روس‌ها طی کمتر از یک دهه از «هم‌آغوشی با غرب» در دورة یلتسین به گرایش‌های امریکاستیزانه در دورة پوتین تحول یافت، این امر می‌تواند در دورة مدودف نیز تکرار شود و یک‌ بار دیگر دیدگاه‌های مردم روسیه که ویژگی عمدة آن تأثیرپذیری شدید از سیاست‌مداران است، به دیدگاه‌های معطوف به غرب تحول یابد»  .(Gee 2008)لذا در دورة ‌دیمتری مدودف رئیس‌جمهور سوم روسیه که حسب ظاهر و بر اساس دیدگاه‌های لیبرال خود به غرب دیدی مثبت دارد و در سخنانی نیز تأکید کرده که روسیه باید موقعیت خود به عنوان بخشی از جامعة اروپایی را تحکیم کند و تقابل با امریکا هیچ ضرورتی را تأمین نمی‌کند، انتظار تأثیری جدید از عنصر امریکا بر رفتارهای سیاست خارجی روسیه متفاوت با دور دوم پوتین دور از انتظار نیست.
 
پانویسها
[1]. به عنوان مثال روسیه در ازاء همکاری با امریکا در جنگ افغانستان انتظار داشت از ساختارهای منطقه‌ای آسیای مرکزی به رهبری روسیه در این جنگ استفاده شود، اما امریکا بی‌اعتنا به ملاحظات آن وارد تعامل مستقیم با کشورهای منطقه شد و ابتکار عمل را رأساً به دست گرفت.
[2]. در تحقیقی که از سوی مؤسسة کارنگی در جولای 2007 انجام شد، 22 درصد از جوانان روسیه (نسل پوتین) امریکا را دشمن و 42 درصد رقیب، 8 درصد کشوری معمولی، 13 درصد شریک، 5 درصد متحد می‌دانند. در همین تحقیق پرسش‌شوندگان در پاسخ به این پرسش که امریکا تلاش می‌کند معیارها و روش‌ زندگی خود را به سایر کشوهای تحمیل کند؛ 45 درصد کاملاً موافق، 32 درصد موافق، 13 درصد مخالف، و تنها 5 درصد کاملاً مخالف بوده‌اند و در پاسخ به این پرسش که کمک امریکا به سایر  کشورها تنها با هدف اعمال نفوذ در آنها صورت گرفته؛ 36 درصد کاملاً موافق، 40 درصد موافق، 16 درصد مخالف و 5 درصد کاملاً مخالف بوده‌اند. برای اطلاع بیشتر ر ک به:
Mendelson 2007
[3]. واژة «سیلاویک» برگرفته از عبارت روسی «سیلوویی استروکتوری» به معنای «ساختارهای قدرت» (عمدتاً وزارتخانه‌های کشور و دفاع و ادارات امنیتی) است و عمدتاً به افراد فعال فعلی و یا قبلی در این نهادها اطلاق می‌شود. برای اطلاع بیشتر ر ک به:
Bremmer and Charap 2007: 86
[4]. بر اساس نظرسنجی بنیاد افکار عمومی روسیه که فروردین 1383 در 100 شهر و روستای روسیه انجام شد، 55 درصد مردم این کشور نقش امریکا در عرصة بین‌الملل را منفی و تنها 12 درصد این نقش را مثبت دانسته‌اند. از این تعداد تنها 2 درصد این وجه مثبت را به واسطة نقش آن کشور در حفظ ثبات و نظم بین‌‌المللی از طریق مبارزه با تروریسم و افراط‌گرایی عنوان کرده‌اند. تنها 1 درصد معتقد بودند که امریکا اقتصادی قدرتمند است و در توسعة علوم و تکنولوژی‌های جدید تأثیر مثبت دارد و تنها 1 درصد معتقد بودند که امریکا به سایر کشورها از جمله روسیه کمک می‌کند. در همین حال 21 درصد با انتقاد از سیاست‌های امریکا معتقد بودند این کشور درصدد تحمیل ارادة خود به سایر کشورهاست، 15 درصد با اشاره به جنگ عراق معتقد بودند سیاست خارجی امریکا کاملاً تهاجمی است و به اعتقاد 4 درصد ایالات متحده تأثیری منفی بر جنبه‌های مختلف زندگی روس‌ها از اقتصادی تا اجتماعی داشته است. برای اطلاع بیشتر ر ک به:
Johnson 2004
[5]. The stage of paralysis
[6]. The stage of passive resistance
[7]. direct resistance
[8]. Andrei Kozyrov
[9]. یورآسیانیسم اولیه در دهة 1300 (1920 م) مطرح شد و سه اصل اساسی آن عبارت بودند از: 1- اعتقاد به امپریالیسم خیرخواهانه 2- تأکید بر مسیحیت ارتودوکس و 3- اعتقاد به امکان دستیابی به توسعه اقتصادی از «راه سوم» (راهی میان کاپیتالیسم و کمونیسم) برای اطلاع بیشتر ر ک به:
Shlapentokh  2005
[10]. Yevgeni Primakov
[11]. در این دوره رفتار سیاست خارجی روسیه حرکت به سوی استقلال و اقتدار بیشتر را آغاز و بر حضور فعال‌تر در بحران‌های بین‌المللی از جمله بوسنی، حضور فعال‌تر در فضای حیاتی روسیه در حوزة «سی آی اس»، توجه بیشتر به کشورهای آسیای شرقی و مطرح کردن محور هند، چین و روسیه، توجه بیشتر به اروپا نسبت به امریکا و سعی در استفاده از مزایای اروپایی روسیه، تلاش در جهت احیاء روابط روسیه با کشورهای جهان سوم به ویژه خاورمیانه، آسیا، امریکای مرکزی، لاتین و کشورهای آفریقایی و استفاده بیشتر از مزایای سیاسی این کشور در شورای امنیت و سازمان‌های بین‌المللی تأکید نمود. با تمام این تفاصیل نظریة توازن قوا نیز در بهبود فرآیندهای سیاست خارجی روسیه و جبران «عقدة تحقیر ملی» ناکام بود و همین امر باعث افزایش انتقادات به نظریه توازن قوایِ پریماکف شد. برای اطلاع بیشتر ر ک به:
صفری 1384 :73
[12]. برای اطلاع بیشتر در خصوص تحولات سیاست خارجی روسیه در دهة 70 (90 م) ر ک به:
    نوری 1386 الف: فصل اول
[13]. Normalized Modern Great Power
[14]. Vlanimir Putin
[15]. افزایش حجم گفتارها و رفتارهای امریکاستیزانه در دولت در تشدید این احساسات در سایر بخش‌ها از جمله دوما بی‌تأثیر نبود. در طرحی 35 صفحه‌ای زیر عنوان «سناریوی احتمالی امریکا در مواجهه با روسیه در سال 2008 -2006» که شهریور 1385 در دومای چهارم مورد بررسی قرار گرفت و پر از روح تقابل و توطئة امریکا علیه روسیه بود و از آن به عنوان رسمی‌ترین جلوه دیدگاه‌های امریکاستیزانه در دورة پس از شوروی یاد می‌شود، تأکید شده است؛ «امریکا نمی‌تواند توان رو به رشد روسیه را تحمل کند و در درصدد سرنگونی نظام روسیه به رهبری پوتین از داخل به ویژه از طریق دخالت در انتخابات‌های آتی روسیه است». در بخش‌های دیگری از این سند آمده است؛ «امریکا از طریق سازمان «سیا» در صدد منزوی کردن روسیه، دخالت در امور داخلی آن از طریق گروه‌های لیبرال داخلی و به راه‌انداختن انقلاب رنگی است». تلاش امریکا برای ایجاد چالش در موقعیت برتر روسیه در حوزة انرژی، تلاش آن برای جذب  گرجستان در ناتو از جمله موارد مهم دیگری است که از آنها به عنوان‌ اقدامات خصمانة امریکا علیه روسیه نام برده شده است. برای اطلاع بیشتر ر ک به:
Bovt  2006
[16]. global period
[17]. continental period
[18]. قید وصفی «هنجارمند» در این راهبرد مترتب بر آن بود که پوتین ضمن توجه به محدودة منابع سیاست خارجی و واقع‌بینی نسبت به کمبود منابع در این حوزه، به این درک رسیده که اقدام برای تغییر جایگاه در شرایط حاضر بین‌المللی باید با در نظر داشت اصل حفظ وضع موجود صورت گیرد تا زمینه تحریک بین‌المللی فراهم نشود. این راهبرد با توجه به اینکه ضمن تعهد به حفظ وضع موجود زمینه را برای تغییر جایگاه روسیه در عرصة بین‌الملل فراهم می‌آورد حاوی نوعی آرمان‌گرایی واقع‌بینانه بود، به این نحو که روسیه سعی دارد هدف آرمان‌گرایانة تغییر منزلت خود به سطح یک قدرت بزرگ را با التفات به ملزومات واقعی حفظ وضع موجود در صحنة بین‌المللی تنظیم کند. برای اطلاع بیشتر ر ک به:
نوری  1386 ب: 58
[19]. پس از این همکاری‌ها شورای همکاری روسیه و ناتو به شکل باثباتی ایجاد ‌شد، تیر 1380 در نشست کاناناکیس گروه هشت مقرر شد روسیه در سال 1385 میزبانی سران این گروه را به عهده گیرد و عضویت دائم آن در این نهاد مورد بررسی شود، اواخر 1380 روسیه به عنوان یک اقتصاد بازار از سوی آمریکا و اتحادیة اروپا پذیرفته شد و اردیبهشت 1381 مقدمات عضویت دائم روسیه در سازمان تجارت جهانی با موافقت اولیه آمریکا فراهم شد. برای اطلاع بیشتر ر ک به:
Macfarlane 2006: 47
[20]. آذر 1384 دولت عراق اعلام کرد قرارداد نفتی خود با شرکت روسی لوک‌اُیل را لغو کرده ‌است. به عقیدة تحلیل‌گران این اقدام با فشارهای آمریکا و در واکنش به مخالفت‌های اولیه روسیه با جنگ عراق انجام شده بود. قبل از این اقدام ریچارد پرل مشاور وزیر دفاع ایالات متحده اعلام کرده بود؛ «روسیه احتمالا حقوق خود را در قراردادهای نفتی عراق از دست می‌دهد». برای اطلاع بیشتر ر ک به:
Lipman 2002
[21]. اگرچه روسیه پیش از این تا مرحله تهدید به وتوی قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد پیش رفت، اما در عمل نتوانست خللی در اراده ایالات متحده براى آغاز جنگ بدون مجوز سازمان ملل ایجاد کند. کرملین حتی خواستار تشکیل جبهه متحد ضدجنگ در جهان شد و بارها به آمریکا هشدار داد که «اقدام نظامى آمریکا علیه عراق یک اشتباه راهبردی است». پوتین با انتقاد از راهبرد «جنگ پیش‌گیرانه» آمریکا با هرگونه حمله نظامی به بهانه عملیات ضد تروریستی به عراق و سایر دولت‌ها مخالفت نمود و ابراز تمایل کرد تا مسئله عراق از طریق مذاکرات سیاسی حل و فصل شود. برای اطلاع بیشتر ر ک به:
کرمی ۱۳۸۲
[22]. Stronghold of Russia
[23]. new cold peace

نویسنده: علیرضا نوری
منبع: فصلنامة مطالعات راهبردی، زمستان 1387، شماره 11(4)، صص 876-853.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد